fhttp://www.shenasnamehiranvairanian.com/300.gif

واقعیت های مربوط به نبرد ماراتون و لشکرکشی خشایارشای هخامنشی به یونان چیست؟ و چرا غربی های مدعی خردگرایی از هرودوت (447 ق.م) گرفته تا تهیه کنندگان فیلم های موسوم به 300 بطور پیوسته و به شدت آن را مورد تحریف قرار می دهند؟

دریافت فایل PDF

alizakerzade@gmail.com

سخنی در مورد حقایق نبرد ماراتون و لشكركشي خشايارشاي هخامنشي به‌يونان

خلاصه مطلب

 

«  نبرد ماراتون و لشكركشي خشايارشا به‌يونان » موضوع صفحاتي ( 36 صفحه )[i] از كـتاب ( آماده براي چاپ ) « مقدمه ای بر شناسنامه ( باستاني ) ايران و ايرانيان » ( پژوهش و نگارش مهندس علي ذاكرزاده ) است كه به‌مناسبت نمايش فيلم سراپا دروغ و توهين‌آميز موسوم به «300 » توسط پژوهشگر و نويسنده كتاب ، بر روي اينترنت گذارده شده است :

www.ShenasnamehIranVaIranian.com

پژوهشگر در اين اثر با استناد كامل به‌عين نوشته‌هاي هرودوت ( 447 ق . م . ) كه تنها راوي نبرد ماراتون و لشكركشي خشايارشا به‌يونان در تاريخ مي‌باشد ،  براي اولين‌بار و به‌طور كاملاً مستدل و علمي ، دروغ‌پردازي‌ها و سفسطه‌گري‌هاي بي‌حدِ هرودوت در نقل اين حوادث را برملا و حقيقت را آن‌طور كه بوده ، آشكار ساخته است .

خلاصه‌ ارائه شده از متن بالا توسط پژوهشگرِ اثر ، به‌شرح زير مي‌باشد ( براي دلايل و مستندات و ارجاعات ، به‌سايت بالا مراجعه شود ) :

 در اواخر حكومت داريوش‌كبير ( 495 ق . م . ) ، « دولت‌ ـ  شهر» آتن و ناحيه  اِرِتري[ii]  از يونان ، با اعزام نيروهاي نظامي ، در سرزمين‌هاي يوناني‌نشين غرب آسيا‌ي‌صغيركه در تصرف ايران بوده ، شورش خونيني را برپا مي‌كنند . شورشي‌ها ، شهر سارد مركز ساتراپي ( ايالت ) ليدي و مسئول صفحات دريائي آن منطقه را تخريب و جنگل و پرستشگاه آن‌را به‌آتش مي‌كشند .

براي تنبيه سخت آتن و اِرِتري ، دو حركت نظامي از سوي ايران صورت مي‌گيرد . يكي شبيخوني است به‌شهرهاي اِرِتري و آتن ( نبرد موسوم به‌ماراتون ) توسط ساتراپي يا ايالت ليدي واقع در غرب آسياي‌صغير و سپس لشكركشي خشايارشا ، جانشين داريوش است به‌يونان .

فرماندهان ساتراپي ليدي با اعزام 600 كشتي و ناوگان جنگي به‌همراه سوارنظام ورزيده و قدرتمند خود به‌سمت اِرِتري و آتن ، ابتداء شهرهاي اِرِتري را توسط سوارنظام تخريب و بخش زيادي از اهالي آن‌را به‌اسارت ‌گرفته ، و سپس براي شبيخون‌زدن به‌شهرآتن ، با استفاده از يك تـاكتيك نظامي ، بـخش خيلي كوچكي از نيروهاي پياده خود را در« دشت ماراتون » در40 كيلومتري آتن پياده مي‌كنند .

اين تاكتيك باعث اغفال آتني‌ها شده و آنان با اعزام نيروهاي نظامي خود به‌طرف ماراتون ، شهر آتن را بي‌دفاع مي‌گذارند .

وقتي نيروهاي آتني ، به‌ماراتون نزديك مي‌شوند ، سربازان ايراني از طريق عوامل خود در بين نيروهاي آتني به‌موقع از ورود آنان به‌دشت ماراتون مطلع ، و فوراً بركشتي‌هاي خويش سوار و محل را ترك مي‌كنند .

نيروهاي آتني كه از دور شاهد سوارشدن نيروهاي ايراني بركشتي‌ها بودند ، سعي مي‌كنند با دويدن ، خود را به‌كنار آب و كشتي‌ها به‌رسانند .

هرودوت در قضيه ماراتون ، هيچ‌گونه اشاره‌اي به‌حضور سوارنظام ورزيده ساتراپي ليدي كه به‌قول وي ، ستون اصلي نيروهاي ايراني اعزامی به یونان بوده ، نمي‌كند ، زيرا اين نيروها در آن زمان در ماراتون حضور نداشته‌اند .

سوارنظام يادشده را ، دسته اصلي ناوگان ايران پس از دورشدن نيروهاي آتني از شهر آتن ، در يكي از سواحل نزديك به‌آن شهر پياده و آنان نيز آتن بي‌دفاع را به‌طور ضربتي مورد حمله ، تخريب و آتش‌سوزي قرار مي‌دهند . ناوگان مذكور در اين حمله بخش بزرگي از ناوگان جنگي و تجاري دولت ـ شهر آتن را هم نابود مي‌‌سازند .

هرودوت در شرح نبرد ماراتون خود ، « رفتن شتاب‌زده ناوگان ايراني به‌سمت آتن » را ذكر مي‌كند ، ولي اشاره مستقيمي به شبيخون ايراني‌ها به‌آن شهر و نيز نابودي ناوگان جنگي و تجاري اریتری و آتن به‌عمل نمي‌آورد . وي گزارش خود را فقط به‌واقعه دشت ماراتون ، محدود كرده و بدون اشاره به‌مسئله غافل‌گيري ، از آن يك پيروزي ساختگي و خيالي براي آتني‌ها در ماراتون  ترسيم مي‌‌كند .

پلوتارك مورخ رومي هم 600 سال بعد از هرودوت ، براي تكميل‌كردن دروغ‌هاي هرودوت ، داستان تخيلي پيكي را بيان مي‌كند كه براي رساندن خبر پيروزي آتني‌ها در ماراتون ، تمام راه به‌آتن را دويده و در انجام از شدت خستگي ازپاي درآمده است . بي‌گمان داستان « پيك آتني » را همانطور که از اشارات هرودوت هم می شود فهمید بايد حكايت آن‌دسته از سربازان آتني دانست كه پس از آگاهي از مسئله غافل‌گيري ، مي‌خواسته‌اند ، هر چه زودتر و با پاي پياده خود را از دشت ماراتون به‌خانواده‌ها و اموالشان در آتن ــ كه مورد تهاجم سوارنظام ايراني قرار گرفته بود ــ برسانند . امّا آنان زماني به‌آتن و بندر آن مي‌رسند ، كه سوارنظام ايراني پس از انجام مأموريت خود ، سوار برشناورها ، آماده ترك محل بوده‌اند .

               خشايارشاي هخامنشي نيز پس از رسيدن به‌شاهي ، براي سركوبي كامل آتن ، آماده لشكركشي به‌آن سرزمين مي‌شود . وي از قبل « دولت ـ شهر » هاي يونان ( غير از آتن ) را از لشكركشي خود به‌يونان مطلع كرده و از آنان مي‌خواهد ، هر يك مشتي آب و خاك به‌علامت تسليم ، موقع ورود شاه تقديم كنند . او به « دولت ـ  شهر » هاي يادشده اطمينان مي‌دهدكه هدفش از لشكركشي به‌يونان ، فقط تنبيه و سركوبي آتن مي‌باشد .

هرودوت مي‌گويد اتحاديه‌اي كه يوناني‌ها براي مقابله با شاه تشكيل داده بودند ، فقط موفق مي‌شود 4700 نفر داوطلب را از سراسر يونان ( كه اكثر آنان نيز قبل از موعد محل را ترك مي‌كنند ) بسيج نمايد . ظاهراً 300 نفر از اين عده را لئونيداس شاه اسپارت ( يكي از دولت ـ شهرهاي يونان ) رهبري مي‌كرده .

هرودوت مي‌گويد لئونيداس و 300 نفر يارانش برخلاف ديگران ، محل را ترك نكرده و در تنگه ترومپيل در شمال يونان ايستاده و جنگيده‌اند . برخي مورخان معتبر چون چارلز هيگنت ،  قضيه لئونيداس را ، افسانه‌اي ــدانسته‌اند كه بعد از لشكركشي خشايارشا به‌يونان طرح شده است .

هنگام ورود خشايارشا به يونان ، به‌علت اُبهت و ترس از شاه و اطمينان به‌قول او ، در سراسر يونان آرامش كامل برقرار بود . حتي در اين زمان جشن‌ها و مسابقات ورزشي المپيك كه ورزشكاران ، هر چهار سال يكبار از سراسر يونان در آن شركت مي‌كردند نيز به‌طور عادي به‌كار خود ادامه مي‌داد . به‌گفته هرودوت ، هنگام حضور خشايارشا در يونان ، به‌طور پيوسته دسته‌هاي زيادي از اهالي « دولت ـ شهر » هاي يونان به نيروهاي شاه ملحق مي‌شدند .

سرانجام با حمله نيروهاي ايراني ، آتيك ( ولايت آتن ) و شهر آتن به‌انتقام تخريب و آتش‌سوزي شهر سارد و جنگل و پرستشگاه آن ، به‌شدت تخريب و بسياري از اهالي كشته مي‌شوند .

باقي‌مانده ناوگان آتني ( تنها چيز به‌جامانده از « دولت ـ  شهر » آتن در آن زمان ) كه در دريـا شكست خورده بودند ، خود را به‌تنگه سالاميس در آتيك ( جايي كه قبلاً ناوان ساير « دولت -   شهر» هاي يونان ، از بد حادثه و جهت احتياط و پرهيز از دخول ناخواسته در مناقشات پناه گرفته بودند ) مي‌رسانند .  پس از ورود ناوگان آتني به‌تنگه سالاميس ، ناوگان ايراني ، تنگه را  از هر دو سوي مورد محاصره قرار مي‌دهند .

در جنگي كه در تنگه سالاميس به‌تحريك تميستوكل فرمانده نيروهاي آتني ــ  براي درگيركردن ناوگان ساير دولت‌ شهرهاي يونان در جنگ ــ صورت مي‌گيرد ، با توجه به اشارات تلویحی هرودوت ، ناوگان ايراني دوسوّم شناورهاي يوناني را نابود و بقيه را آزاد مي‌كنند .

خشايارشا پس از سركوبي كامل « دولت ـ  شهر » آتن ، به‌اعتبار قولي كه در اوّل براي اطمينان خاطر به ‌« دولت ـ  شهر » هاي يونان ( غير از آتن ) داده بود مشكلي براي آنان فراهم نه‌نموده و به‌ايران مراجعت مي‌كند .

همان‌طور كه ديديم ، دليل لشكركشي خشايارشا به‌يونان تنبيه دولت ـ  شهر آتن بود و قرار نبود خسارات و مشكلاتي براي « دولت ـ  شهر » هاي ديگر يونان فراهم شود ، و به‌همين دليل نحوه برخورد ارتش ايران با مسايل يونان بسيار مسئولانه بوده است . با اين ملاحظات مراجعت نيروهاي خشايار شاه به‌ايران نيز نمي‌توانست ناگهاني ، بي‌برنامه و غير مسئولانه صورت گيرد .

پيشتر گفته شد كه يونان از « دولت ـ  شهر » هاي مختلف و اغلب متخاصم تشكيل شده و دو قدرت و سركرده اصلي در ميان آن‌ها آتن و اسپارت بودند . اكنون با نابودي آتن سركرده دسته اوّل ، توازن قدرت در يونان به‌هم خورده بود و اين مسئله ضمن آنكه با سياست‌هاي كلي حكومت هخامنشي درباره يونان ( يعني حفظ توازن قدرت بين دولت ـ  شهرهاي آن ) مغاير بود ، مي‌توانست بعداً  مصائب زيادي براي مردم يونان به‌وجود آورد . لذا خشايارشا خود از سر رأفت ، به‌بازسازي و عمران آتن همت مي‌گمارد . 

وي براي اين منظور تصميم مي‌گيرد كه موقتاً بخشي از « ناوگان » و نيروهاي زميني ، خود را تحت فرمان مردونيه و ارتباز سرداران خويش ، براي بازسازي آتن ، حفظ توازن قدرت و در صورت لزوم حمايت از محافل و « دولت ـ  شهر » هايي مثل « تبس » كه فعالانه به‌ارتش او كمك كرده بودند ، در يونان به‌جاي گذارد . اين نيروها بعداً در زمان مناسب با سرافرازي به‌ايران برمي‌گردند . امّا هرودوت با جعل حكايتي كاملاً دروغ و واهي ، مي‌گويد كه يوناني‌هاي منفعل ، زير ديد و نظارت ساتراپي ليدي و مردونيه ، دست به‌اتحاد ، تدارك و آمادگي براي جنگ زده ، و در نبردي به‌نام پلاته ، مردونيه و تمام سربازانش را كه هرودوت تعداد آن‌ها را 300 هزار نفر مي‌نويسد ، يك‌جا نابود مي‌كنند . به‌گفته هرودوت : نبرد پـلاتـه در حريم معبد « دمـيـتـر » صورت گرفت ، امـّّا حتي جنازه يك سرباز ايـراني

( از300 هزار كشته ) و يا جاي پاي آن‌ها هم ، در آن‌جا ديده نشد. (چیزی که بخوبی تخیلی بودن مطلب و عدم حضور نیروهای ایرانی در یونان در آن زمان را تایید می کند) به گفته هرودوت ، بدن مردونيه نيز ناپديد شد . امّا با اطمينان نمي‌توان گفت كه به‌دست كي افتاد .

هرودوت به‌دنبال حكايت پلاته ، از يك داستان تخيلي و بچگانة ديگر هم به‌نام جنگ ميكال صحبت مي‌كند . به‌اين ترتيب ،كه تعدادي كشتي حامل سرباز ، در كنار جزيره دلوس در درياي اژه ( بخشي از درياي مديترانه ) ، لنگر انداخته بود ، كه اتفاقا سه‌ نفر افراد ناشناس از اهالي جزيره ساموس به‌آن‌ها نزديك و به‌اصرار زياد و با قسم به‌تمام مقدسات يوناني ، از فرمانده كشتي‌ها مي‌خواهند كه به‌ « سرزمين يونيه » از ساتراپي ليدي رفته و سكنه آن سرزمين را كه يوناني‌نژاد هستند ، از قيد حكومت ايران خارج سازد . چون آنان زياد اصرار مي‌ورزيدند ، فرمانده (بدون برنامه ریزی و تدارکات لازم) دستور حركت (نیروهای محدود خود) به‌طرف يونيه را كه توسط ناوگان بزرگ و قدرتمند ليدي ( كه از اين نظر در جهان باستان بی رغیب و مشهور عام بوده ) و ارتش مجهز آن به استعداد60 هزار سرباز ورزيده ، پاسداري مي‌شد ، صادر مي‌كند .

بنابر تخیلات هرودوت ، ناوگان ايراني در مقابل كشتي‌هاي مهاجم يوناني هيچگونه تحركي از خود بروز نداده و يوناني‌ها آ‌‌ن‌ها را گرفته ( و به‌جاي غنيمت‌گيري ) ، بارهايشان را تخليه و خود ناوها را به‌آتش مي‌كشند . يـونـاني‌ها 60 هزار سپاهي ورزيـده ساتراپي ليدي را هم به ‌آساني در حريم يكي از معابد

« دميتر » مغلوب مي‌سازند . يوناني‌ها پس از اين پيروزي ، ابتداء تصميم مي‌گيرند كه اهالي سرزمين يونيه را ، كه جنگ براي خلاصي آن‌ها صورت گرفته بود به‌يونان منتقل كنند ، امّا سپس پشيمان شده و سوار بركشتي‌هاي خود محل را ترك و به‌يونان ، مراجعت مي‌نمايند .

www.ShenasnamehIranVaIranian.com

AliZakerzade@gmail.com

علی ذاکرزاده

 


 

 

 

نبرد ماراتون و لشكركشي خشايارشا به يونان

 

 

 

 

صفحاتي از كتاب آماده چاپ

 

شناسنامه

(باستاني)

ايران  و  ايرانيان

 

 

 

پژوهش و نگارش مهندس علي ذاكرزاده

 

 

 

 

 

 

 

 

شماره ثبت مقاله در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي

        10125                  


 

 

 

 

چكيده مطلب

 

               در حدود دوهزارو پانصد سال قبل ، يعني در اواخر حكومت داريوش‌كبير شاه هخامنشي ، « دولت ــ شهر » آتن در يونان ، با اعزام 20 كشتي حامل نيروهاي نظامي بـه‌سـرزمين يوناني‌نشين

« ايونيه » در سواحل شرقي آسياي صغير ( از كشور تركيه‌كنوني ) ــ كه تحت حكومت هخامنشي بود ــ شورش خونباري را برعليه حاكميت ايران در آن منطقه برپا مي‌كند .

در پي اين حركت ، دو اقدام نظامي از سوي ايران براي تنبيه « دولت ــ شهر» آتن ــ كه جرأت كرده بود به‌اراضي شاهنشاهي ايران تجاوز نمايد ــ صورت مي‌گيرد : يكي شبيخوني است به‌شهر آتن ( نبرد ماراتون ) توسط ساتراپي يا ايالت ليدي واقع در غرب آسياي صغير و مسئول صفحات دريايي آن منطقه و ديگري « لشكركشي خشايارشا » جانشين داريوش است به‌يونان ، براي سركوبي كامل آتن .

خشايارشا پس از تنبيه شديد آتن در يونان ، از سر رأفت دستوري براي بازسازي و آباداني آن صادر و خود به‌ايران مراجعت مي‌كند .

يك نسل بـعد ، هـرودوت از مـردم يـونـانـي ‌تـبـار ، اولين و تنها كسي است كه در كتاب خويش ــ « تواريخ » ــ به‌شرح اين نبردها پرداخته است . متأسفانه وي در كتاب خود ، برخلاف تمام اصول و موازنين و شرافت تاريخ‌نگاري و تنها براي خوش آيند آتني‌ها و التيام غرور شكسته شده آنان ، با توسل به سفسطه‌گري و بازي استادانه با كلمات ، تاريخ را 180 درجه وارونه و آتن را پيروز معركه معرفي مي‌كند .

از آن زمان تاكنون ، غربي‌هاي به ‌ظاهر مروج خردگرايي ، روي نوشته‌هاي پوچ و سراپا دروغ هرودوت ، به‌طور پيوسته و از راه‌ها و شكل‌هاي مختلف مانور نموده و به‌اين بهانه ، سعي در تحقير ملل شرق چه در داخل جوامع غربي و چه در خارج از آن نموده‌اند . براي مثال به‌نوشته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ي مورخ و نويسنده معاصر غربي كتاب « ميراث باستاني ايران ( ص 199 ) » توجه كنيم كه مي‌نويسد : « پيكار يونان را كه با حمله داريوش آغاز شد و با شكست [!!!]خشايارشا پايان يافت « بايد هر كودك دبستاني بداند . » برتري نظامي يونانيان در برابر نيروي افزون‌تر دشمن ... مطلبي است غير قابل انكار . »

در اين تحقيق « با استناد به‌عين نوشته‌هاي خود هرودوت » به‌طور مستدل نشان داده شده كه وي چگونه و تا چه ميزان به دورغ‌پردازي و قلب حقايق پرداخته و از تاريخ‌نگاران ، نويسندگان ، مسئولان آموزش و پروزش و سينماگران كشورهاي غربي سئوال شده است ، كه آيا اكنون ، كه ماهيت اين نوشته‌ها مشخص مي‌شود ، ديگر زمان آن فرا نرسيده ، كه به تشبثات و مردم فريبي‌هاي مستمر و بزدلانه خود در اين زمينه ، خاتمه دهند ؟  

 

        مقدمه

 

       يونان ( هلاس ــ هلاد ، كه مردم آن خود را هلن مي‌نامند ) سرزميني است در جنوب‌غربي شبه جزيره بالكان . از شمال به‌آلباني ، صربستان ( يوگسلاوي‌سابق ) و بلغارستان ، از مشرق به‌درياي اژه ، از جنوب به‌درياي مديترانه و از مغرب به‌درياي ايوني .

يونان در دوره باستان از چند « دولت ــ شهر » مستقل تشكيل مي‌شد كه مهمترين آن‌ها عبارت بودند از : آتن ( اثينه asina ) پايتخت آتيك ( واقع در شمال شرقي پلوپونز Peloponez شبه جزيره غربي يونان ) ، اسپارت ( لاكدِمون / لاسدِمون ) واقع در شبه‌جزيره پلوپونز ، تبس ( بئوسي بين راه آتن و دلفي ) و آرگوس ( ولايت جنوبي شبه‌جزيره پلوپونس ) .

               در زمان حكومت مادها ، ايران ، شرق و غرب آسياي‌ صغير[iii] تا رودخانه هاليس ( قزل‌ايرماق‌ كنوني ) در مرز كشور ليديه ( واقع در غرب آسياي صغير ) را در اختيار داشت . كورش بزرگ شاه هخامنشي نيز در حدود سال 544 ق . م . با يك سري عمليات نظامي بقيه سرزمين‌هاي آسياي‌صغير از جمله كشور ليدي و نيز ايونيّه يا سواحل و جزاير يوناني‌نشين آسياي‌صغير در درياي اژه را تسخير و آن‌ها را به‌ايالت‌هايي از شاهنشاهي ايران تبديل ‌نمود . با ضميه‌شدن سرزمين و مردم يوناني‌نژاد « يونيه » به‌ايران ، ايرانيان ، اين نام‌را به‌صورت « يونا » و بعد به‌شكل « يونان » به‌اين سرزمين و نيز به‌موطن اوليه آن‌ها ( يونان ) اطلاق كردند .

مردم يوناني سواحل و جزاير غربي آسياي‌صغير از سه قوم يوني Ioni ، ائولي و دُرياني تشكيل مي‌شدند . از جمله شهرهاي اين مردم عبارت بود از : « مي‌لِت » ، اِفْسْ ، اريترس Erythres ، جزاير سامِس و خيوس Chios ، دو شهر مي‌نويت ، پري‌ين در كاريه Carie و نيز ليبدوس ، تئوس ، « هاليكارناس » ، ائولي Eolie  ، فوسه Phocee و ...

مطابق فهرستِ ساتراپ‌نشين ( ايالت‌ ) هاي شاهنشاهي هخامنشي ــ منعكس در كتاب سوّم هرودوت ( تواريخ ، ترجمه وحيد مازندراني ، از ترجمه جرج راولين‌سن ، فرهنگستان ادب و هنر ايران )  ــ مردم ايوني و ائوليا ، مگنسي‌ها ، كاري‌ها ، ليكي‌ها ، ميلي‌ها و پامفيلي‌ها يك ايالت مالي شاهنشاهي را تشكيل داده و جمعاً 400 تالان نقره ماليات مي‌پرداختند . « ولي بعدها ماليات‌هايي نيز از جزاير و از مردم اروپايي كه تا « تسالي » [ يكي از ولايات شمالي يونان ] سكني داشتند ، به‌خزانه شاهي مي‌رسيد » .[1]

               در سال 514 ق . م . داريوش كبير به‌منظور سركوبي و جلوگيري از تجاوزات سكاهاي ايراني‌نژاد سكائيه شمال درياي سياه به‌سرزمين‌هاي شاهنشاهي ايران ، عازم آن ديار مي‌شود . « مردم

اين مناطق » هميشه برپشت اسب زندگي مي‌كردند و خانواده‌هاي خود را روي چهار چرخه‌هاي چادردار كه با گاو كشيده مي‌شد از اين‌سو به آن‌سو مي‌بردند . »[2]

ظاهراً سكاها در آن مناطق با گريز از مقابل داريوش ، خود را زياد درگير نبرد با او نمي‌كنند .

داريوش در كتيبه‌هاي خود ، در ميان ملل تابع خويش از « سكايياني كه در آن سوي دريا ( سياه ) زيست مي‌كنند نيز نام برده است . در كشور روماني هم لوحي از داريوش به‌خط ميخي و به‌زبان پارسي باستان مربوط به‌لشكركشي او به‌شمال درياي سياه به‌دست آمده است .[3] هرودوت نيز مي‌گويد ، كه در جنگ با سكاهاي شمال درياي سياه ، داريوش كتيبه‌هايي برستون‌ها كند و برپا داشت .

از نتايج لشكركشي داريوش به‌شمال درياي‌ سياه ، تسخير سرزمين‌ تراكيه ( تراس ) در غرب درياي ‌‌سياه و شمال يونان ، و در اختيارگرفتن تنگه‌هاي بوسفور بين درياي‌ سياه و درياي ‌مرمره و « هلسپون » ( داردانل ) بين درياي‌ مرمره و درياي ‌اژه بود . با اين فتوحات بخش بزرگ ديگري از سرزمين‌هاي يوناني‌نشين به‌ايران ملحق و راه تجارت يونان با درياي‌ سياه مسدود مي‌شود . رومن گيرشمن مي‌گويد كه هدف سفر جنگي داريوش به‌مغرب تنگه‌ها ، « يونان » نبود ، هدف سكاييان روسيه‌جنوبي بود و داريوش در اين مسافرت تراكيه و گِت [ سرزمين مردم گت gets از اقوام تراكيه كه در ميان رودخانه دانوب ‌سفلي و شبه ‌جزيره بالكان سكونت داشتند ] را فتح كرد .[4]

به‌گفته پرسي‌سايكس : « ايرانيان به‌واسطه مسخر نمودن بلاد و جزاير يوناني آسياي‌صغير و الحاق ولايت تراس [ تراكيه ] و « مقدونيه » ، برثلث تمام نژاد يوناني تسلط پيدا كرده بودند » .[5]

داريوش تراكيه را به‌يكي از ساتراپي‌ ( ايالت )هاي شاهنشاهي خويش تبديل كرده و مگابيز از سرداران خود را براي برقراري نظم و ايجاد امنيت ، به‌عنوان فرماندار نظامي ، در محل باقي مي‌گذارد و مگابيز هم تمام شهرها و اقوام منطقه را به‌نام پادشاه بزرگ مطيع مي‌نمايد .

مقامات ساتراپي جديدالاتأسيس تراكيه پس از چندي موفق مي‌شوند « مقدونيه » ــ كشور مجاور ــ را نيز تابع خود كنند . به‌گفته هرودوت ( كتاب پنجم ) مگابيز چند تن از كساني را كه از قوم پارس و بعد از او از بزرگترين شخصيت‌هاي سپاه بودند به‌عنوان ايلچي به‌مقدونيه مي‌فرستند . آن‌ها نزد آمينتاس Amyntes شاه مقدونيه ، رفته و به‌نام داريوش پادشاه بزرگ ، از او مطالبه آب و خاك به‌نشانه تسليم و انقياد مي‌كنند ، و آمينتاس تسليم مي‌شود .

 

شورش ايوني‌ها به‌ياري آتن در اواخر سلطنت داريوش اوّل

 

               به‌گفته هرودوت ( كتاب پنجم ) ، در حدود 495 ق . م . هيستياس حاكم ‌پيشين و اريستاگوراس حاكم‌ جديد « مي‌لِت »  در ساحل‌شرقي درياي‌ مديترانه ، تحركاتي را به‌منظور برپايي شورشي در سرزمين‌هاي يوناني‌نشين ايونيه برضد حاكميت ايران آغاز مي‌كنند . آريستاگوراس در ابتداء با شاه اسپارت ملاقات و او را به‌برپايي شورش در ايونيه ترغيب مي‌كند ولي نتيجه‌اي به‌دست نمي‌آورد . او سپس عازم آتن مي‌شود و در آن‌جا موفق مي‌گردد كه نظر بزرگان آتن را براي اعزام 20 كشتي به « مي‌لت » جلب نمايد .

آريستاگوراس خود رهبري اين نيروها را به‌عهده گرفته و پس از رسيدن 5 كشتي ديگر از سوي مردم اريتريا ( اِرِتري ) ، جنگ را با رفتن به‌سوي اِفْسوس و سپس سـارد ــ مركز ساتراپي ليديه ــ آغاز مي‌كند . شورشيان ، شهر سارد مركز ساتراپي و جنگل مقدس و معبد آن‌را به‌آتش مي‌كشند ولي موفق نمي‌شوند برارگِ محكم‌ِ شهر ، محل اقامت آرتافرن ساتراپ‌ليديه ــ مسلط شوند .

پس از آتش‌سوزي سارد ، نيروهاي ايراني مستقر در آن‌سوي رود هاليس ، ايوني‌ها را تا اِفسوس مورد تعقيب قرار مي‌دهند . در اين نبرد جمع كثيري از ايوني‌ها كشته و عده زيادي نيز موفق به‌فرار مي‌شوند .

هر چند ، آتن بعداً پاي خود را از معركه بيرون مي‌كشد ، لاكن شورش به‌جاهاي ديگر ايونيه هم سرايت مي‌كند ، و در همه‌جا توسط آرتافرن به‌شدت مورد سركوبي قرار مي‌گيرد . اريستاگوراس نيز خود بعد از اين حوادث به‌قتل مي‌رسد .

هرودوت مي‌گويد ، وقتي خبر شورش ايوني‌ها به‌كمك آتني‌ها ، در شوش به‌اطلاع داريوش رسانيده شد ، او عهد كرد كه آتني‌ها را از كار خود متنبه سازد . به‌نوشته هرودوت ، هر چند كه « مي‌لِت » مركز توطئه بود ، ولي آن‌جا توسط ايراني‌ها طعمه آتش قرار نگرفت و به‌شهر و معابدش نيز صدمه‌اي وارد نشد . ( كتاب ششم ، ص334 )  « امّا اسراي آن به‌شوش فرستاده شدند . در شوش « داريوش صدمه‌اي به‌آن‌ها نرسانيد و در كنار خليج‌فارس برمصب دجله آنان را مسكن داد » . ( كتاب ششم ، ص333 )

هنگامي‌ كه هيستياس سركرده ديگر شورشيان ، اسير مي‌شود ، به‌دستور آرتافرن كشته و سرش به‌شوش نزد داريوش فرستاده مي‌شود . به‌گفته هرودوت ( كتاب ششم ) : « داريوش وقتي ملاحظه كرد كه آرتافرن [ برادر داريوش ]  و هارپاك [ سردار هخامنشي ] چه كار مخوفي كرده‌اند ، آن‌ها را مورد خشم و عتاب قرار داده ، فرمود چرا هيستياس [ خدمتگذار قبلي او[iv]] را به‌حضور نياوردند و دستور داد سرش را شسته با مراقبت تمام آماده تدفين سازند و با همه آدابي كه شايسته نيكوكاران شاه بود سر را به‌خاك سپردند » .


 

نبرد ماراتون و لشكركشي خشايارشا به‌يونان

 

 

 

 

هرودوت

 

                هرودوت ، « تنها راوي » جنگ ماراتون و « لشكركشي خشايارشا به‌يونان » در تاريخ ، اهل هاليكارناس از توابع يوناني‌نشين شاهنشاهي هخامنشي است . او نوشتن كتاب خود ( تواريخ ) را يك نسل پس از جدال‌هاي ماراتون و سالاميس ( سالامين ) ، در عهد پريكلس آغاز كرد .[6]

« هرودوت در سال 447 پيش از ميلاد به‌شهر آتن كه در اين هنگام كانون فرهنگي درخشان جهاني بود ( دوره زمانداري پريكلس ) رفت . او طي اين مسافرت كوشيد تابعيت دولت آتن را كه در آن روزگار افتخار بزرگي به‌‌شمار مي‌رفت تحصيل كند ، امّا چون خانه و زميني در آن‌جا نداشت ، مطابق قانون جاري آن زمان نتوانست اين امتياز را به‌دست بياورد . »[7]

« تاريخ هرودوت براي قرائت انفرادي مردم نوشته نشده بلكه براي بازخواندن مطالب آن در مجامع شهر آتن تحرير يافته است . يونانيانِ هم‌ دوره‌ي هرودوت كتابي در اختيار نداشته‌اند و نوشته‌ها در محافل دوستان يا جشن‌هاي عمومي خوانده مي‌شده‌ است . »[8]

بي‌گمان در آن‌زمان براي اهالي آتن چيزي به‌نام تاريخ‌نگاري با حفظ اصول بي‌طرفي و بي‌غرضي و ضوابط ديگر آن ، مطرح و يا مورد نظر نبوده و آن‌ها از هرودوت جز افسانه‌گويي ، حماسه‌سازي و مدح و ستايش از خود و آتن ، انتظار ديگري نداشته‌اند . لذا هرودوت در بخش مربوط به روابط آتن با ايران به‌اين خواسته‌ها توجه كرده و اهتمامي در جهت حقيقت‌‌گويي و حفظ امانت‌ كه از اصول تاريخ‌نگاري است ، به‌عمل نياورده است .

درباره هرودوت و نوشته‌هاي وي ، از سوي نويسندگان عهد باستان قضاوت‌هاي مختلفي صورت گرفته است . پاره‌اي از اين نظرات ، به‌نقل از كتاب ايران باستان [9]  به‌قرار زير مي‌باشد :

« اِويسويوس Evsevius وقايع‌نگار قرن سوّم ميلادي راجع به‌سنه 445 يا 446 ق . م . [ 36 سال بعد از لشكركشي خشايار به‌يونان ] مي‌گويد : هرودوت كتاب خود را در آتن در مَلاء عام خواند و به‌افتخاراتي بزرگ نايل شد ( فصل 83 بند 3 - 4 ) . پلوتارك [ 46 ــ 125 ميلادي ] از قول « دي‌ئيل » نامي ــ مورخ آتن ( از قرن سوّم ق . م . ) ــ گفته : آتني‌ها ، در ازاي « تمجيدي » كه هرودوت از آن‌ها كرده بود ، ده تالان به‌او دادند [ تمجيدي كه در واقع با تحريف و وارونه‌گري حقايق صورت گرفته بود ] ... ديون‌خري‌سُس‌تُم Dion chrysosTome نيز گفته كه هرودوت در ازاي كتاب خود از كُرنتي‌ها وجهي خواست و ، چون جواب دادند « نام نيك چيزي نيست كه در بازار خريد و فروش شود » هرودوت از آن‌ها در كتاب خود ، در جايي‌كه تاريخ جنگ سالامين را نوشته ، بد گفت.

مطابق كتاب پوراتيك فصل نهم ، « ارسطو اسلوب انشاء هرودوت را براي تاريخ‌نويسي پسنديده ولي او را « افسانه‌گو » ناميده » است .

« توسيديد مورخ معروف و درست‌نويس يوناني ، كه تاريخ جنگ‌هاي پلويونِس را نوشته ، در مقدمه كتاب خود گويد : هرودوت نثر ‌نويسي است كه به‌حقيقت‌نويسي علاقه‌مند نبوده . »

« كتزياس ، كه در دربار داريوش دوّم و اردشير دوّم هخامنشي طبيب بود ، جاهايي از نوشته‌هاي هرودوت راجع به‌كورش بزرگ ، كمبوجيه ، داريوش و خشايارشا را تكذيب كرده » .

« سي‌سرون ، نطاق معروف رومي ، هرودوت را ابولمورخ ناميده و گويد : « نوشته‌هاي او مانند نوشته‌هاي ان‌نيو Ennio پراست از افسانه‌هاي گوناگون » .  

« ديو دورٍ سي‌سي‌لي گويد ( كتاب 1 بند 69 ) اختراعات و افسانه‌هايي را كه هرودوت عمداً در تاريخ مصر داخل كرده به‌سكوِت خواهيم گذراند » .

استرابون جغرافيدان عالم قديم ، گفته ( كتاب 11 فصل 6 بند 3 ) به‌شُعراي قديم مانند هومر و هزيود بيش‌تر مي‌توان اعتماد كرد تا به‌هرودوت و مورخين ديگر عهد قديم » .

               همان‌طور كه قريباً ملاحظه خواهد شد ، نظرات هرودوت درباره جنگ ماراتون و لشكركشي خشايارشا به‌يونان در كتاب تواريخ ، صورتي افسانه‌اي و يا به‌عبارتي ديگر جنبه شعبده‌بازي دارد ، امّا با اين وجود ؛ چون هرودوت پاره‌اي اطلاعات خود درباره ايران را از نوشته‌هاي دانشمندان ايراني [ احتمالاً مستخرج از سالنامه‌هاي شاهنشاهي هخامنشي ] ( تواريخ كتاب اوّل ) و هكاتيوس جغرافي‌نويسي كه در زمان داريوش كبير سراسر امپراطوري هخامنشي را گردش و كتابي به‌نام Perigsus ، در اين‌باره نوشته بود[v] و نيز احتمالاً از افرادي چون زوپير ( پسرٍ مگابيز ) از مقربان دربار هخامنشي كه ترك وطن كرده و در آتن ساكن شده بود و هم‌چنين از بازماندگان ساكن آسياي‌صغير « هارپاك » ، سردار ايراني ــ كه در زمان كوروش بزرگ شهرهاي ايوني را گشود و به‌ساتراپي ليكيه در آسياي‌صغير برگزيده شد ــ اخذ نموده است كتاب او واجد برخي اطلاعات صحيح و ارزنده درباره ايران باستان نيز مي‌باشد .

 

نبرد ماراتون Marathon

 

               قبلاً آمد كه هرودوت ، تنها راوي « نبرد ماراتون » و « لشكركشي خشايارشا به‌يونان » در تاريخ ، مي‌باشد . ما در اين‌جا به‌دقت نوشته‌هاي او در اين‌باره را مورد بررسي و مدائقه قرار داده و دروغگويي‌ و سفسطه بازي‌هاي وي را به‌استناد نوشته‌هاي خود او آشكار مي‌كنيم و نشان مي‌دهيم كه چگونه غربي‌ها طي مدت دوهزار و چهارصد سال با بوق‌ و كرنا و بستن چشم بر واقعيات ، به‌اين دروغ‌گويي‌ها دامن‌ زده و با بي‌انصافي تمام ، آن‌ها را دست‌مايه خويش براي تخفيف و كوچك كردن ملل شرق قرار داده‌اند .[vi]

كتاب « ايران باستان » ( ص 677 ) ، درباره جنگ ماراتون ( 490 ق . م . ) به‌نقل از Niebuhr ني‌بور[10] مي‌نويسد : « نوشته‌هاي يوناني‌ها راجع به‌اين جنگ [ ماراتون ] و جنگ‌هاي ديگر ايران با يونان به‌شعر و افسانه‌گويي و داستان‌سرايي از تاريخ‌نويسي شبيه‌تر است . آتني‌ها به‌طور غير مترقب بهره‌مندي داشته‌اند ، ولي كيفيات را نمي‌دانيم » .

               ويژگي‌ كلام هرودوت در شرح نبرد ماراتون ( كتاب‌هاي ششم و هفتم ) و لشكر‌كشي خشايارشا به‌يونان ( كتاب‌هاي هفتم ، هشتم و نهم ) ، كه قريباً به‌شرح آن‌ها خواهيم پرداخت ، پرگويي ، بازي با كلمات و پيچاندن مطالب به‌طرزي استادانه به‌قصد انحراف ذهن خواننده و تملق‌گويي و تمجيد از آتن مي‌باشد . لذا طريق صحيح مطالعه اين كتاب ، بي‌توجهي به‌حاشيه‌ پردازي‌هاي بي‌مورد مؤلف و رفتن مستقيم به‌سراغ ‌اساس و جان كلام او در گزارشاتش مي‌باشد .

               هرودوت ( كتاب ششم ، ص 337 و 339 ) مي‌گويد داريوش ، برادرش آرتافرن ساتراپ

 ( ايالت ) ‌ليديه در غرب آسياي ‌صغير را كه بر سواحل آسيا در درياي مديترانه ، حكومت مي‌كرد بركنار و مردونيه را به‌جاي او گمارد . او بعدها مردونيه و ديگر سران را نيز عزل نمود . هرودوت  در اين‌جا به‌صراحت نمي‌گويد كه داريوش چه كساني را به‌ساتراپي ليديه و فرماندهي صفحات دريايي برگزيد . يقيناً اين ساتراپي مهم كه مركز اداره سرزمين‌هاي تحت تسلط ايران در منطقه شمال غربي شاهنشاهي هخامنشي بود ، نمي‌توانست براي لحظه‌اي بدون ساتراپ ، فرماندهان و يا مسئولان ديگر ، رها شود . امّا از فحوي كلام هردودت مي‌شود فهميد كه داريوش ، هم‌زمان يكي از بزرگان مادي به‌نام « داتيس » را به‌ساتراپي ليديه و فرماندهي سواحل آسيا منصوب كرده بوده است . كتاب تاريخ ايران ( دانشگاه كمبريج ، جلد 2 ، قسمت 1 ، ص 373 ) در معرفي داتيس مي‌گويد وي شخصيتي جالب امّا ناشناخته دارد . او پيش از اين نيز در غرب خدمت كرده بود .

               هرودوت ( ص 340 ) مي‌نويسد ، داريوش سپاهي كه قسمت بيشتر آن‌را « سوارنظام ورزيده پارسي » تشكيل مي‌داد به‌رهبري كساني به‌نام‌هاي « داتيس » و آرتافرن پسر آرتافرن ، مستقيماً از شوش به‌كيليكيه در كنار درياي مديترانه ، و از آن‌جا با 600 كشتي « به‌طرف اِرتري و آتن » ] كه پيشتر با اعزام نيرو ، به‌ايوني‌ها براي برپايي شورش و به‌آتش كشيدن شهر سارد و جنگل و معبد آن كمك رسانيده بودند [ گسيل مي‌دارد . اين نيروها برخي جزاير و شهرهاي سر راه خود در درياي اژه ( قسمتي از درياي مديترانه بين آسياي صغير و يونان ) را مورد تجاوز قرار داده و شهرهاي ارتري Eretrie  ( از جزيره بزرگ اوبه Eubee در شرق آتن ) را « به‌كمك سوارنظام » خود ، ويران و به‌انتقام آتش‌سوزي سارد ، معابد را غارت و سكنه آن‌را به‌اسارت برده ، تا به‌ولايت آتن نزديك مي‌شوند . در آن‌جا به‌گفته هرودوت ، در جستجوي محلي مناسب براي آن‌كه « سوارنظام پارسي » به‌تواند به‌راحتي وارد عمل شده و مانور نمايد ، به‌دشت ماراتون ( در 40 كيلومتري شمال‌شرقي آتن ) مي‌رسند .

در ارتباط با اسراي ارتري ( همان‌طور كه در مباحث قبلي كتاب « شناسنامه ( باستاني ) ايران و ايرانيان » ملاحظه شد ) يادآور مي‌شود كه آنان از سوي ايرانيان مورد آزار و اذيت قرار نگرفته و در يكي از بهترين و آبادترين نقاط غرب ايران‌كنوني ، براي هميشه اسكان داده شدند .

               بنابر هرودوت ، در ماراتون نيمي از فرماندهان دهگانه نيروهاي آتني مخالف نبرد و نيمي موافق آن بودند . امّا « سپاه ناچيز آتني » در مقابل « سپاه انبوه ايراني » صف‌آرايي جنگي مي‌كند . ( كتاب ششم ، ص 343 )

بي‌گمان منظور مخالفان ، تسليم آتن به‌دشمن نبوده است ، بلكه آن‌ها با جنگ در محل ماراتون ، كه قريباً با علت آن آشنا خواهيم شد موافق نبوده‌اند . چيزي كه باعث تعجب زياد مي‌باشد اين است كه هرودوت در اين‌ صف‌آرايي و نبرد !! ( ماراتون ) اشاره‌اي به‌حضور ستون اصلي يا محور اتكاي سپاه ايران كه سوارنظام بوده ــ و به‌تصريح وي دشت ماراتون به‌خصوص از آن جهت براي نبرد انتخاب شده بود كه اين سوارنظام ( كه پيشتر اِرٍتري را ويران ساخته بود ) به‌تواند در آن‌جا نيز به‌راحتي وارد عمل شود ــ نمي‌كند .

به‌گفته هرودوت ( كتاب ششم ، ص 345 ) نيروهاي آتني در صحنه نبرد در دشت ماراتون به‌حالت دو ، خود را به‌نيروهاي ايراني رسانيده و با آنان درگير نبرد مي‌شوند . سپاهيان ايراني با دادن 6400 كشته ( تلفات آتني‌ها 192 نفر ) ، به‌سمت كشتي‌هاي خود در دريا فرار كرده و 7 كشتي ( از 600 كشتي ) آن‌ها به‌تصرف يوناني‌ها در مي‌آيد .

ايراني‌ها بركشتي‌هاي خود سوار شده و با شتاب « راه آتن » را در پيش مي‌گيرند ، « به‌اين اميد كه قبل از ورود لشكر يوناني [ از ماراتون ] به‌آن‌جا به‌رسند . »

هرودوت در اين‌جا به‌‌مطلب خود درباره نبرد در « دشت ماراتون » خاتمه داده و ديگر نمي‌گويد ، كه ناوگان و سوارنظام ايراني در آتن بي‌دفاع ، چه كردند .

در اين‌جا به‌خوبي آشكار است كه رفتن بخشي از نيروهاي « داتيس » به « ماراتون » در ابتداء ، براثر يك نقشه و تاكتيك جنگي بوده ، تا سپاهيان آتني را ، از آتن ، به‌دشت ماراتون كشانده و شهر آتن را بي‌دفاع بگذارند .

مطابق اين نقشه ، شب بعد از روزي كه نيروهاي آتني موفق به بسيج و حركت به‌سمت ماراتون مي‌شوند ، بخش بزرگي از ناوگان جنگي و نيز شناورهاي ايراني حامل سوارنظام ، شبانه از محل‌هاي استقرار خود ، به‌سمت سواحل نزديك آتن حركت كرده و روز بعد آتن بي‌دفاع را به‌طور ضربتي مورد تاخت و تاز ، تخريب و آتش‌سوزي قرار مي‌دهند .

از سوي ديگر آن‌دسته از نيروهاي پياده‌نظام ايراني كه قبلاُ براي فريب دشمن به ماراتون وارد شده بودند ، وقتي توسط شناورهاي گشتي خود از نزديك شدن نيروهاي آتني به‌ماراتون مطلع مي‌شوند ، فوراًً بر كشتي‌ها سوار و به ‌همراه ناوگان جنگي باقيمانده در محل ، ساحل را به‌قصد سواركردن اسراي اِرِتري و حركت به‌سمت سواحل آسياي صغير ترك مي‌كنند .

شناورهاي گشتي ايراني اطلاعات خود درباره نزديك شدن سربازان آتني به‌دشت ماراتون را توسط علائمي از سوي برخي عوامل خويش در بين سربازان آتني دريافت كرده بودند .

هرودوت مي‌گويد ( كتاب ششم ، ص 345 ) : « در آتن آلكامئوني‌ها متهم شده بودند كه « سبب آن پيشآمد [!!] » هستند و شايع شده بود كه آن‌ها با « پارسيان » همدستي كرده ، سپرهاي خود را [ براي انعكاس نور خورشيد ] به‌علامت هم‌كاري براي جلب توجه افرادي كه در جهازات بودند [ و در واقع اعلام نزديك شدن نيروهاي آتني به‌محل ] بلند كرده‌اند » .

جز اين ، دليل ديگري براي انتخاب ماراتون و نرفتن مستقيم و در وهله اوّل ، به‌سوي آتن توسط ايرانيان متصور نيست . به‌احتمال زياد دليل مخالفت نيمي از سرداران آتني بـا جنگ در مـاراتـون نيز ، ترس از همين اتفاق بوده است .

نيروهاي آتني در دشت ماراتون وقتي از نقشه‌‌ي ايرانيان مطلع شده و از دور آنان را در حال سوار شدن بر ناوگان خود مي‌بينند ، با عجله و با دويدن ، سعي مي‌كنند كه خود را به‌پاي كشتي‌هاي آنان به‌رسانند .

دليل آن‌كه هرودوت اشاره‌اي به‌حضور سوارنظام پارسي در صحنه ماراتون نمي‌كند همين مطلب است ، چون در آن‌موقع سوارنظام پارسي در ماراتون حضور نداشته‌ است .

هرودوت در شرح نبرد ماراتون ، كه خود نيز مي‌داند موضوع « دويدن » آتني‌ها در ميدان نبرد به‌سمت ايراني‌ها از موضوعات تعجب برانگيز است ، مي‌نويسد ( كتاب ششم ، ص 345 ) : « تا آن‌جا كه من مي‌دانم ايشان اوّلين عده يوناني بودند كه در حالت دو به‌حمله پرداخته ، بي‌پروا و بدون آن‌كه « از پوشاك سربازان ايراني به‌هراسند » خود را به‌صف دشمن زدند زيرا تا آن موقع هيچ فرد يوناني نبود كه از شنيدن حتي نام ايران هراسان نشود » .

كتاب تاريخ ايران ( دانشگاه كمبريج ، جلد 2 ، قسمت 1 ، ص 377 ) در ارتباط با نبرد ماراتون مي‌نويسد كه : « داتيس [ ساتراپ ليديه ] نيرويي متشكل از « تمام سوار‌نظامش » را « شبانه » بركشتي سوار كرد و به‌سرعت به‌سوي شمال و سواحل نزديك آتن در پشت [ نيروهاي ] دشمن شتافت . ( اين تعبير براساس توضيحي از دايرةالمعارف بيزانتين از يك ضرب‌المثل قديمي « سوارنظام جدا مي‌باشد [ و يا شايد ، « جدا مي‌شود » ] » كه براي كسي‌كه تشكلي را به‌هم مي‌زند ، به‌كار مي‌رود ــ و خود اشاره‌اي است به‌داتيس در « ماراتون » هم‌چنين براساس اين واقعيت است كه « آتني‌ها » بعد از جنگ ، « ماراتونِ » [ دوندگي عجولانه و طولاني كل سپاه آتني به‌طرف آتن ] خود را صورت دادند تا از حمله دريايي [ به‌آتن ] ممانعت كنند . در حالي‌كه [ آن‌دسته از ] كشتي‌هاي ايراني باقي‌مانده در « ماراتون » به‌سمت آتن نرفتند و ابتداء اسراي ارتريايي را جمع‌آوري كرده ، در جزاير كوچك خارج « اوبه » نگه داشتند ) . »   

600 سال بعد از هرودوت ، پلوتارك مورخ رومي قرن اوّل ميلادي نيز براي انحراف بيشتر اذهان ، داستان تخيلي « پيكي » آتني را بيان مي‌كند ، كه تمام راه ماراتون به‌آتن را براي رسانيدن خبر پيروزي ، به‌آتني‌ها ، دويده و در انجام ، خود به‌علت شتاب زياد از پاي درآمده است .

در اين‌جا دو سئوال قابل طرح است : اولاً مگر سوار و يا سواراني در سپاه آتني وجود نداشت كه « پيك » آنان ناچار شود تمام راه را با شتاب بدود ؟ دوّماً اين پيك چه پيامي را مي‌خواسته با عجله به‌آتني‌ها برساند ؟ در حالي‌كه ، آتني‌ها قبل از آمدن پيك ، خود ، شاهد تهاجم سوارنظام پارسي به‌شهرشان ــ آتن ــ بوده‌اند .

بي‌گمان داستان « پيك آتني » را بايد حكايت آندسته از سربازان آتني دانست كه مي‌خواسته‌اند هرچه زودتر و با پاي پياده خود را از دشت ماراتون به‌خانواده‌ها و اموالشان در آتن ــ كه مورد تهاجم سوارنظام ايراني قرار گرفته بود ــ برسانند . امّا آنان زماني به‌آتن و بندر آن مي‌رسند ، كه سوارنظام ايراني پس از انجام مأموريت خود ، سوار برشناورها ، آماده ترك محل بوده‌اند .

هرمان بنگسون نويسنده كتاب « يونانيان و پارسيان » ( ص 58 - 59 ) در اين‌باره مي‌گويد : « از سوي ديگر ، داستان دونده‌اي ، كه از ميدان نبرد ماراتون ، براي آتني‌ها مژده و نويد آورد و بعد در همان‌جا افتاد و جان داد ،‌ « افسانه‌اي » بيش نيست » .

در ارتباط با « نبرد ماراتون » به‌يك مسئله خيلي مهم ديگر نيز بايد توجه كرد ، و آن عدم اشاره هرودوت به‌حضور ناوگان آتني يا يوناني در اين نبرد مي‌باشد ، در حالي‌كه آتن همان‌طور كه در داستان لشكركشي خشايارشا به‌يونان خواهيم ديد ، هميشه داراي نيروي دريايي نسبتاً قابل ملاحظه‌اي بوده است . بي‌گمان در نبرد ماراتون خسارات سنگيني نيز به‌ناوگان « جنگي و تجاري » يوناني وارد شده بوده است كه هرودوت ترجيح داده آن‌را مانند ماجراي حمله سوارنظام ساتراپي ليديه به شهر آتن ، مسكوت به‌گذارد .

متأسفانه امروز غربي‌ها بدون توجه به‌جوانب اين موضوع ، براي زنده نگاه‌داشتن خاطره پيروزي خيالي و ساختگي ماراتون ، نام « ماراتون » را ناصواب براي يكي از رشته‌هاي دو‌ميداني در ميادين جهاني ورزش انتخاب كرده‌اند ، چيزي كه از اساس با فلسفه و روح مسابقات جهاني ورزش در تضاد مي‌باشد .

پرفسور پي‌ير بريان مي‌نويسد : « در جمع ، از ديدگاه پارسيان ، نبرد ماراتون چيزي نبوده است ، جز يك درگيري محدود [ محلي ] كه به‌هيچ صورت در استراتژي « اژه » اي داريوش ، كوچك‌ترين تغيير وارد نمي‌كرده است ، و بدون ترديد نمايشي كه در تبليغات هخامنشي از اين نبرد داده شده نيز چيزي جز اين نبوده است . ( ر ك . ديون ( Chrys ، كتاب يازدهم ، 148 ) [11]كتاب يونانيان و پارسيان ( ص 62 ) نيز از اين حركت به‌عنوان يك لشكركشي فرعي نام مي‌برد .

به‌گفته هرمان بنگسون : « تاريخ جنگ‌هاي پارسيان ، منحصراً از تاريخ هرودوت به‌دست مي‌آيد ، سُنَّت مكتوب پارسي در اين‌باره چيزي براي عرضه ندارد . زماني كاملاً به‌اين مسئله پي مي‌بريم كه نقص سُنّت « كارتاژي » را مدنظر قرار دهيم كه سبب تحريفي بزرگ در گزارش نبرد عظيم ميان « روم » و « كارتاژ » شد » . « البته نقاط ضعف او ( هرودوت ) ، را هم نمي‌توان ناديده گرفت به‌طور مثال نظرات او در مورد جنگ‌هاي پارسيان شديداً تحت تأثير پريكلس و عظمت آتن زمان او بود . طبعاً نتيجه‌ي اين تأثيرپذيري آن شد كه او درباره نقش آتن در اين جنگ‌ها راه غلو و گزافه‌گويي پيمود ... » . « از ضعف‌هاي ديگر اين مورخ نامي گزافه‌گويي‌هاي اوست كه در لابلاي نوشته‌هايش موج مي‌زند . اكنون دير زماني است كه محققان ، براين آمارها و تخمين‌ها مُهر خطا نهاده‌اند » .[12]

               با اين اوصاف بايد دانست ، چيزي كه هرودوت از آن با نام نبرد ماراتون اسم مي‌برد ، شبيخوني بوده به « ارتري » و « آتن » توسط ناوگان و نظاميان ( به‌خصوص سوارنظام ) ساتراپي ليديه كه مسئوليت امور مربوط به‌صفحات دريايي را به‌عهده داشته در پاسخ به‌تخريب و سوزاندن سارد مركز اين ساتراپي و از نوع برخوردهايي ، كه نظاير آن‌را در تاريخ روابط بعدي ساتراپي ليديه و « دولت‌ ــ‌ شهر » هاي يونان ‌هم ، مشاهده مي‌كنيم . امّا هرودوت براي آن‌كه اين حركت را جنگ « دولت‌شهر » آتن ( حتي نه كشور يونان ) با شاهنشاهي بزرگ هخامنشي قلمداد كند ، مي‌نويسد كه داريوش شخصاً آن‌را از شوش ( چندين هزار كيلومتر آنسوتر ) هدايت و تدارك مي‌كرده است .

همان‌طور كه از نوشته‌هاي خود مورخين يوناني نيز به‌خوبي آشكار است ، در زمان شاهان هخامنشي غالباً حل و فصل امور مربوط به‌سواحل و جزاير درياي اژه حتي جنگ و صلح با همسايگان ، در حوزه اختيارات ساتراپ ليديه بوده و او در اين موارد رأساً تصميم‌گيري و عمل مي‌كرده است . مثلاً در ارتباط با جنگ‌هاي پلوپونز ( 404 ـ 431 ق . م . ) در يونان ، كه « دولت ــ شهر » هاي آن براي مدت 27 سال با هم مي‌جنگيدند ، سياست تيسافرن ، ساتراپ‌ليديه ، برآن بود كه با كمك‌هاي خود ، موازنه قدرت را بين اسپارت و آتن ــ سران دو طرف ــ حفظ نمايد ، ولي وقتي كورش كوچك برادر اردشير دوّم شاه هخامنشي ، مسئول كار شد ، او مطلقاً جانب اسپارت را گرفت و در نتيجه آتن بزودي سقوط نمود .

در پايان ، چنانكه ملاحظه شد ، هرودوت از مجموع حوادث شرح داده شده در بالا ( تجمع تاكتيكي بخشي از نيروهاي ساتراپي ليديه در دشت ماراتون به‌منظور فريب آتني‌ها به‌ترك آتن و بي‌دفاع گذاردن آن ، حمله سوارنظام آنان به‌شهر آتن و نيز نابودي تمام يا قسمتي از ناوگان نظامي و تجاري آتن ) فقط به‌شرح بخش مربوط به‌ « دشت ماراتونِ » آن ــ آن‌هم به‌طور ناقص و كاملاً تحريف‌شده ــ بسنده كرده ، و از آن يك پيروزي خيالي براي آتن ساخته است .

 

لشكر‌كشي خشايارشا به‌يونان

 

               گزافه‌گويي و پرحرفي‌هاي هرودوت در كتاب‌هاي هفتم تا نهم « تواريخ » درباره لشكركشي خشايارشا به‌يونان به‌اوج خود مي‌رسد . او در اين قسمت با لفاظي ، راست و دروغ ، تاريخ و افسانه ، سفسطه و خواب‌گذاري ، غيب‌گويي و مسايل مابعد‌الطبيعه را به‌هم آميخته و فصلي تخيلي و پراز تناقص به‌وجود آورده كه به‌درد قصه كودكان مي‌خورد . انگيزه هرودوت از اين‌كار ، جعل تاريخ و حماسه‌سازي واهي و بي‌‌اساس براي يونانيان ــ كه چشم به‌الطاف آنان داشته ــ مي‌باشد . بي‌گمان اين‌همه دروغ ، تناقض و بي‌منطقي در اين نوشته ــ كه خود حاكي از شكستن بُغض يوناني‌ها  مي‌باشد ــ  وجدان هر خواننده منصف را به‌شدت مورد آزار قرار مي‌دهد .

همان‌طور كه قبلاً اشاره شد ، هرودوت اوّلين كسي است كه از او نوشته‌هايي درباره روابط ايران و يونان قبل از اردشير دوّم هخامنشي ( 383 - 379 ق . م . ) در تاريخ ، به‌جا مانده است .

               پيشتر گفته شد كه داريوش پس از شنيدن خبر آتش‌سوزي شهر « سارد » مركز ساتراپي ليديه در آسياي‌صغير و تخريب پرستشگاه آن به‌ياري آتني‌ها ، عهد كرد كه آتني‌ها را از كار خود متنبه سازد .

يونان از تعدادي « دولت‌ ــ شهر » هاي مستقل و اغلب متخاصم تشكيل شده بود . روابط ايران يا درست‌تر به‌گوييم ، ساتراپي‌ليديه ، و اين « دولت ــ شهر‌‌ » ها ، بعد از داريوش و خشايارشا از اُفت‌و‌ خيزهاي زيادي برخودار مي‌شود ، تاجايي كه در زمان اردشيردوّم هخامنشي پسر داريوش دوّم ( كه در صفحات آينده كتاب به‌آن خواهيم پرداخت ) اين اراده شاه‌ ايران است كه به‌طور كامل برامور يونان حاكم مي‌باشد و مسايل في‌مابين « دولت ــ شهر » هاي يونان مطابق فرماني كه وي تحت عنوان « فرمان صلح‌شاه » صادر كرده ، توسط خود او فيصله مي‌يافته است .

به‌گفته هرودوت ( كتاب هفتم ، ص 397 ) : « ... كالياس Callias [ از رجال آتن ] پسرهيپونيكوس به‌اتفاق چند آتني ديگر براي مأموريتي به‌شوش ( شهر مِمْنُن ) رفته بود و تصادفاً مأموريت آن عده هم‌زمان با ورود دسته ديگري شد كه از « آرگوس » [ از « دولت ــ شهر » هاي مهم يونان ] آمده بودند تا از پادشاه [ اردشير اوّل هخامنشي پسر و جانشين خشايارشا ( 466 - 434 ق . م . ) ] استفسار كنند « كه آيا روابط حسنه » بين پارس و آرگوس كه در زمان پدرش [ خشايارشا ] برقرار شده بود ، كماكان به‌همان صورت باقي است ؟ مترجم كتاب تواريخ در حاشيه صفحه 423 كتاب در اين‌باره توضيح مي‌دهد كه : « دولت‌هاي جداگانه يوناني همواره از قدرت و سطوت شاهان هخامنشي بيم داشتند و پي‌در‌پي رسولاني براي استصواب و تحبيب و گاهي مدد مالي به‌شوش [ پايتخت شاهنشاهي ] مي‌فرستادند . »

               پس از فوت داريوش و به‌شاهي رسيدن خشايارشا ، بزرگان درباري هم‌چون مردونيه خواهرزاده داريوش و از مقربان شاه ، قول داريوش براي تنبيه « آتن » را بيان ، و ياد‌آور مي‌شدند كه قول‌ و قرار و قانون شاهان هخامنشي هميشه از مسايل غير قابل تغيير بوده است .

از سوي ديگر خشايارشا نيز خود به‌اين نتيجه رسيده بود كه لشكركشي به‌آتن به‌صورت دِيني به‌گردن او در آمده و او ناگزير به‌اجراي ان مي‌باشد ، تا آن‌كه بالاخره ، وي پس از گذشت 5 سال از شروع سلطنتش ( سال 481 ق . م . ) ، تصميم مي‌گيرد در رأس ارتشي به‌سوي آتن حركت كند .

تصميم شاه توسط مأموران اعزامي ، از قبل به‌اطلاع « دولت ـ شهر » هاي يونان رسانيده و گفته مي‌شود كه هدف لشكركشي شاه ، تنبيه كامل « دولت ــ شهر » آتن است كه قبلاً جسورانه در توطئه آتش‌سوزي شهر سارد و معبد آن ، شركت كرده است و از آنان خواسته مي‌شود كه هنگام ورود شاه ، هريك مشتي خاك و آب به‌نشانه اطاعت و تسليم ، تقديم ، و مراسم استقبال و پذيرايي به‌عمل آورند . ( هرودوت كتاب هفتم ، ص 365 )

بنابر هرودوت ( كتاب هفتم ، ص 397 ) ، هيئتي كه از سوي برخي از يونانيان براي ترغيب زمامدار جزيره سيسيل جهت تشويق او به‌ برپايي جنگ با ايران ، اعزام شده بود ، با اشاره به‌ پيام شاه ، به‌ وي متذكر مي‌شوند ، كه به ‌گفته خشايارشا ، « كه هدفش از لشكركشي به ‌يونان فقط آتن مي‌باشد » ، نبايد اعتماد كرد .

               اصولاً تسخير و ضميمه‌سازي يونان به‌سرزمين‌هاي شاهنشاهي هخامنشي در برنامه كار خشايارشا نبود ، همان‌طور كه پدر او داريوش كبير نيز در حالي‌كه همه شرايط براي تسخير يونان فراهم بود ، به‌اين كار اقدام نكرد . پرسي‌سايكس مي‌نويسد : ... باري بعد از اين مطالعات چنين استنباط مي‌شود ، همچنانكه در ذكر تاريخ بني‌اسرائيل تناسب از دست داده شده ، در تاريخ يونان هم راجع به‌اهميت آن قوم به‌واسطه كثرت مداقه و تكرار نظر ، راه مبالغه رفته و زياده‌روي كرده‌اند ، چه پس با اين مقدمات مشكل است كه لشكركشي [ داريوش اوّل به ] ولايت سيت‌ها [ سكائيه شمال درياي سياه ] را مقدمه فتح يونان فرض كنيم ، چه اگر چنين بود آن پادشاه بزرگ چه مانعي داشت از اين‌كه شخصاً به‌طرف يونان حركت كند يا اين‌كه عده لشكرياني كه به‌طراس [ تراكيه ، منطقه واقع در غرب درياي سياه و شمال يونان ] فرستاد مضاعف كرده امر به‌هجوم يونان دهد در هر صورت چرا در سارد [ مركز ساتراپي ليديه ] يك‌سال بيكار مي‌ماند ، در صورتي‌كه لشكريانش در كمال‌جويي به‌واسطه تصرف طراس و مقدونيه راه نهضت به‌جانب يونان را صاف كرده بودند .[13]

همان‌طور كه پيش‌تر تذكر داده شد در مطالعه نوشته‌هاي هرودوت نبايد اسير پرگويي‌ها ، قلمفرسايي‌ها و بازي‌هاي ماهرانه با كلمات و ترفندهاي ديگر نگارشي او شد و مي‌بايست مستقيماً به‌سراغ اساس و جان كلام وي رفت ، زيرا او ( چنانچه نوشته‌هايش توسط كس يا كساني ديگر دست‌كاري نشده باشد ) في‌الواقع استاد سفسطه است كه توانسته ( به‌لطف محافل غربي ) ، در تاريخ عالم « هياهوي بسيار براي هيچ » به‌راه بياندازد .

اصل كلام هرودوت در گزارشاتش در اين‌قسمت از كتاب وي ــ تواريخ ــ كه ما دقيقاً آن‌را منتقل مي‌كنيم ــ اينست كه خشايارشا در رأس ارتشي خيلي بزرگ پس از گذشتن از دو پل قايقي ساخته شده به‌دستور وي بر تنگه هلسپون ( داردانل در غرب تركيه كنوني ) و گذر از سرزمين تراكيه[vii] از طريق ناحيه تسالي واقع در شمال يونان وارد خاك اين سرزمين شده و مورد استقبال قرار مي‌گيرد .[viii]

به‌تصريح هرودوت ( كتاب هشتم ، ص 436 - 437 ) سپاه خشايارشا در راه آتن ، به‌راهنمايي يوناني‌هاي ساكن تسالي ــ بدون ايجاد صدمه ــ از سرزمين « دوري‌هايي » ‌ها گذشته و با رفتار دوستانه مردم آن‌جا روبرو مي‌شود . او نزديك ارخومنوس به‌ولايت بئوسيا ( « دولت ــ شهر » تبس ) كه مي‌رسد ، همه سكنه ناحيه ، به‌لشكر ايران مي‌پيوندند .

« هراندازه كه خشايارشا در خاك يونان پيش‌تر مي‌رفت ، دسته‌اي جديد به‌سپاه او ملحق مي‌شد . همه لشكر غير از پاري‌ها ( از جزيره پاروس ، مترجم ) كه به‌منظور تماشاي جريان جنگ عقب مانده بودند به‌اين حدود فرا آمدند . ( كتاب هشتم ، ص 446 )

               مطابق نوشته هرودوت ( كتاب هفتم ، ص 395 ) : « يونانيان » پس از اطلاع از حركت خشايارشاه از هلسپون به‌سمت يونان ، براي مقابله با او « اتحاديه‌اي » تشكيل و به‌بررسي شرايط و اخذ تصميم مي‌پردازند ، راه‌حلي كه سرانجام مورد تأييد اعضاي اتحاديه قرار مي‌گيرد . ( كتاب هشتم ، ص 401 - 402 ) اين است ، كه : حتي‌الامكان از تنگه « ترموپيل » واقع در تسالي دفاع كرده و جهازات ( ناوگان ) دريايي خود را نيز به‌لنگرگاه آرتميزيون در شمال جزاير اوبه روانه سازند ، زيرا كه فاصله بين ترموپيل و آن‌جا بسيار كم و حفظ ارتباط بين نيروهاي دريايي و سپاه زميني آسان بود .

به‌تصريح هرودوت ( كتاب هفتم ، ص 406 ) هنگام ورود نيروهاي خشايارشا به‌يونان ( جز در دريا كه بعداً شرح داده خواهد شد ) ، تنها در يك مورد و آن‌هم در تنگه باريك ترموپيل ، مقاومت بسيار ناچيزي صورت مي‌گيرد . با توجه به‌نوشته هرودوت ، معلوم مي‌شود كه « اتحاديه يونان » در بسيج مردم يونان ، كاملاً ناكام بوده است . زيرا او مي‌گويد ، اتحاديه تنها توانسته بود 4700 نفر را از سراسر يونان بسيج و به‌تنگه بسيار باريك « ترموپيل » ( در تسالي ) ــ كه عرض آن به‌اندازه يك ارابه بوده ــ اعزام نمايد . كتاب تاريخ ايران دانشگاه كمبريج ( جلد 2 ، قسمت 1 ، ص 381 ) گفته هرودوت را اين‌گونه مؤكد مي‌كند : « يونانيان ميهن‌پرست بي‌كار نه‌نشستند [!!] ، اتحاديه‌اي به‌سركردگي اسپارت تشكيل شد ، كه شامل همه سرزمين‌هاي اصلي ، به‌جز آرگوس مغلوب ، مي‌گشت . »

هرودوت به‌شكلي مضحك و بچه‌گانه ، سپاه شاهنشاهي هخامنشي ( كه خود تعداد آن‌را چندين ميليون اعلام مي‌كند ) و دسته 4700 ( يا در اصل 300 ) نفري به‌اصطلاح بسيج شده توسط « اتحاديه يونان » را ( كه اكثر آن‌ها هم پيش از موعد ، محل را ترك مي‌كنند ) به‌صورت صف‌آرايي « دو ارتش » در مقابل هم ترسيم مي‌كند‌ .

او مي‌نويسد ( كتاب هفتم ، ص 406 ) : « در حيني كه خشايارشا [ با ارتش پنج‌ميليوني خويش ] در ناحيه تراخيس سرزمين مالي‌ها ، « خود را آماده نبرد مي‌كرد [!!] يوناني‌ها [ به‌تعداد 4700 نفر ] گردنه‌هايي را كه مردم پاله به‌زبان عامه « ترموپيل » مي‌نامند اشغال كرده بودند . بدين منوال « لشكريان طرفين [!!!] » يكي تمام حدود تراخيس را در طرف شمال ، و ديگري « تمامي » منطقه مشرف به‌جنوب را در تصرف داشتند .[ix] در اين‌جا يونانيان شامل دسته‌هاي زير ، منتظر « لشكريان ايران » شدند : پيادگان مجهز از اسپارت 300 نفر ، از « تگا » 500 نفر ، از مانيته 120 نفر از « ارخومنوس » در آكاديا و ساير نقاط آن حدود 1000 نفر از « كورنت » 400 نفر و از فليوس » 200 نفر از « ميكينا » 80 نفر ، علاوه براين دسته‌ها ، حوزه بئوسيا ، « بخش تسبيا » 700 نفر و تبس 400 نفر ، « لوكري‌ها » از اپوس و فوكه به‌نداي استمداد جواب مساعد داده سكنه محل دوّمي هم 1000 نفر فرستادند [ جمعاً 4700 نفر ] . ساير يونانيان ساكن شهر اخير را نيز ترغيب كرده بودند هرچه بيشتر نفراتي گسيل دارند و پيام دادند كه خود ايشان در پيشاپيش جهبه و هر روز منتظر ورود نيروهاي تازه « اتحاديه » هستند . »

مسئله قابل توجه در اين‌جا اين‌است كه در اين آمار ، خبري از آتن نيست . چون آتني‌ها ، كه مي‌دانستند مقصد و هدف خشايارشا فقط آتن مي‌باشد ، از پيش تماماً پا به‌فرار گذارده بودند . هرمان بنگسون ( يونانيان و پارسيان ، ص 70 ) مي‌گويد : « براساس كتيبه‌اي يوناني كه اخيراً كشف شده است و بيشترين توجهات را نيز به‌خود جلب كرده است ، تصميم به‌ترك آتن قبل از اين ، يعني قبل از وقوع جنگ‌هاي ترموپيل و آرتميزيون ، اتخاذ شده بود . »

« امّا جبهه دريايي [ در آرتميزيون ، واقع در شمال جزيره اوبه ] به‌وسيله جهازات « آتني » و اگينا و ديگر نقاط كاملاً مصون بود [!] بنابراين موجبي براي بيم و نگراني وجود نداشت » . [!!!]

 

لئونيداس

 

               300 نفر از 4700 نفر افراد مذكور در بالا را مردم « دولت ــ شهر » اسپارت تشكيل مي‌دادند كه همراه لئونيدس ــ يكي از دو شاه « دولت  ــ شهر » اسپارت ــ به‌آن‌جا آمده بودند .

امور اسپارت را دو شاه هم‌زمان اداره مي‌كردند ، ولي مركز اصلي قدرت يك شوراي 5 نفره بود .[14] هرودوت ( كتاب هفتم ، ص 396 ) نيز مي‌نويسد : « اسپارت دو فرمانده دارد و امكان ندارد هيچ‌كدام از دو شاه ، خويش را از عنوان فرماندهي محروم سازد » .

اين حركت بسيار كوچك و اين مسئله كه فقط 300 نفر مردان جنگي از اهالي اسپارت كه از رزمي‌ترين « دولت ــ شهر » هاي يونان به‌حساب مي‌آمد ، حاضر شده بودند براي جنگ در « ترموپيل » ، شاه شجاع خود ( لئونيداس ) را همراهي كنند [x]نشان از ابهت خشايارشا ، ترس از ارتش او و نيز غير جنگي و غير خصمانه بودن فضاي حاكم بر كل يونان ــ جز آتن ــ در آن هنگام دارد .

               به‌گفته هرودوت ( كتاب هفتم ، ص 411 - 412 ) : در شوراء جنگي كه دسته 4700 نفري يونانيان داوطلب در ترموپيل تشكيل داده بودند ، نظرها درباره جنگ يا ترك صحنه ، متفاوت بود ، بعضي‌ها پافشاري مي‌كردند كه نبايد سنگرها را از دست داد . بعضي ديگر مخالف بودند . مي‌گويند خود لئونيداس دستور مرخصي دسته‌ها را صادر كرد . ولي در عين حال معتقد بود كه شايسته قدر و منزلت اسپارت نيست كه سربازان زيردست او سنگرهاي خود را كه براي دفاع از آن آمده و آماده نبرد بودند رها سازند . من [ هرودوت ] گمان مي‌كنم چون او ديد افراد شوق و هيجان جانبازي ندارند و حاضر به‌استقبال از خطر مرگ نيستند اجازه داده بود ، ولي در ضمن [ موقعيت ، ] شرف و حيثيت او مانع از آن شد كه خودش جاخالي كند و در واقع او با پايداري در انجام تكليف ملي خويش نام درخشاني از خود باقي گذاشت ... به‌نظر من [ هرودوت ] پيام تقدير‌آميز پيشگو در اين‌كه اسپارتيان نيكنامي مي‌يابند سبب شد كه لئونيداس سربازان ساير بلاد را آزاد كند زيرا گمان نمي‌كنم كه آن‌ها پا به‌فرار نهاده باشند يا در اثر بروز اختلاف خودسرانه و بدون اطلاع فرار كرده باشند . بدين منوال  « لشكر اتحاديه » به‌فرمان لئونيداس سنگرهاي خود را در گردنه ( تنگه ) ترموپيل رها ساخته به‌شهرهاي خويش باز گشتند ، غير از تسپي‌ها و نفراتي از شهر تبس كه در همان‌جا با اسپارت‌ها ماندند . سربازان تبسي را لئونيداس برخلاف ميل آن‌ها گروگان نگاه داشت و آن‌ها با تسپي‌ها در كنار لئونيداس و سربازانش باقي‌مانده تا آخرين نفس نبرد كردند .

به‌گفته هرودوت ( كتاب هفتم ، ص 410 ) در حين نبرد [ ارتش پنج‌ميليوني خشايارشا با دسته 300 نفري يوناني ] ، « خشايارشا از جايگاه بلند خود جريان نبرد را تماشا مي‌كرد و گفته‌اند حين تماشاي اين زدوخورد بود كه « سه‌بار در اثر نگراني شديد درباره « سرنوشت لشكر » [!!!] از جاي خود برخاست » .

 

آريو برزن

 

               در اين‌جا انسان ، ناخودآگاه بياد پايمردي‌هاي تاريخي آريوبرزن سردار رشيد و ياران دليرش در « دربندپارس » در مقابل پيشروي ارتش مقدوني مي‌افتد .

اسكندر مقدوني در دربند پارس كه منطقه‌اي كوهستاني است ، با آريوبرزن سردار شجاع هخامنشي روبرو مي‌شود .

آريو برزن با تعداد اندك يارانش در شرايطي بسيار سخت در برف و يخبندان ، براي مدتي طولاني با دفاعي جانانه و تاريخي ، راه را بر اسكندر و سپاه او بسته و خسارات سنگيني بر مقدوني‌ها وارد مي‌كند . مورخان  اسكندر[15] گزارش مي‌دهند كه نبرد دليرانه و سخت بوده و پافشاري پارسي‌ها به‌حدي بود كه مردان غير مسلح ، حمله به‌مقدوني‌ها كرده آن‌ها را با سنگيني خود به‌زير مي‌كشيدند و بعد با نيزه‌هاي خود مقدوني‌ها ، آن‌ها را مي‌كشتند .

آريوبرزن در مقابل ارتش اسكندر مقدوني آن‌قدر مقاومت مي‌كند تا آن‌كه بخشي از سپاهيان اسكندر ، از پشت سر نيز ، او و يارانش را مورد حمله قرار مي‌دهند . به‌نوشته مورخان يادشده : « در اين‌وقت او [ آريوبرزن ] در موقعي پرمخاطره واقع شد ، به‌شهر نمي‌توانست داخل شود و از طرف ديگر قشون مقدوني او را سخت تعقيب مي‌كرد . با وجود اين وضع يأس‌آور آريوبرزن رشيد راضي نشد تسليم شود و از جان‌گذشته ، خود را به‌صفوف مقدوني زد و چندان جنگيد تا بلاخره خود و رفقايش شرافتمندانه به‌خاك افتادند » .

تاريخ ايران پژوهش دانشگاه كمبريج مي‌نويسد : « در اين‌جا [ دربند پارس ] اسكندر بسياري از افراد سپاهش را از دست داد و ناچار شد آن‌ها را در ميدان نبرد رها كند . براي نخستين بار بود كه هوشمندي وي چاره‌گر نشده بود . گويا اسيران ايراني اطلاعات لازم را در اختيار وي نه‌نهاده بودند . و سرانجام يك تن ليكيائي [ چوپاني از مردم يوناني‌نژاد ليكيا در آسياي صغير ] بود كه راهي به‌وي نشان داد تا به‌تواند مدافعان را دور بزند و آن‌ها را از سر راه بردارد » .[16]

 

حركت به‌سمت « دولت ــ شهر » آتن

 

هنگامي‌كه لشكر خشايارشا در داخل يونان از تسالي عازم « دولت ــ شهر » آتن بود ، جشن‌ها و مسابقات ورزشي المپيك كه ورزشكاران هر چهارسال يكبار از سراسر يونان در آن شركت مي‌كردند نيز برپا بود و به‌طور عادي به‌كار خود ادامه مي‌داد . ( هرودوت كتاب هشتم ، ص 448 و 444 و كتاب هفتم ، ص 407 - 408 )

اصولاً به‌دليل اطميناني كه به‌اقتدار و قول شاه ايران در يونان وجود داشت ، در آن هنگام ، جز در آتن در بقيه قسمت‌هاي يونان آرامش كامل حكم‌فرما بود .

               هرودوت ( كتاب هفتم ، ص 392 ) مي‌نويسد كه : « يونان مقدار كافي جهازات [ ناوگان ] دريايي نداشت تا چنانكه بايد و شايد در مقابل پارسيان ايستادگي كند [ چيزي كه بعداً به‌دروغ ، خلاف آن‌را نيز بيان مي‌كند ] . به‌علاوه اغلب مردم « يوناني » علاقه‌اي به‌جنگ و ستيز نداشتند ، بلكه برعكس « آماده سازش و تسليم بودند » . در اين‌جا قصدم اظهار نظري است كه خيلي‌ها با آن مخالف هستند ، ولي چون از لحاظ من [ هرودوت ] ، عين حقيقت است از اظهارش خودداري نتوانم » .

               « خبر پيش آمدن لشكريان ايران در ميان سكنه دلفي وحشت بسيار مي‌اندازد » . ( كتاب هشتم ، ص 437 )

سربازان خشايارشا در راه آتن از كنار معبد بزرگ « دلفي » ( آپولو ) با گنجينه‌هاي سرشارش كه در سراسر يونان مورد احترام بود ، گذشته ولي كسي متعرض آن نمي‌شود . در تسالي هم خشايارشا دستور مي‌دهد ، به‌پرستشگاه « آتماس » كه در سر راه سربازان قرار داشت بي‌حرمتي نشود . شاه بعداً در آتن نيز به‌يوناني‌ها اجازه مي‌دهد در معبد ارگ شهر ( اكروپليس ) به‌عبادت به‌پردازد . اصولاً اديان و خدايان ملل ديگر ، هميشه مورد احترام شاهان هخامنشي بوده است . پرفسور هايد ماري كُخ نويسنده آلماني كتابِ « از زبان داريوش » ( ص 347 ) مي‌نويسد : ... با وجود اعتقاد استوار به‌اهورامزدا كه جان‌مايه‌ي تمامي رفتارها و قوانين وي [ شاه ] است ، مردم امپرتوري اجازه داشتند خدايان قديم خود را ستايش و نيايش كنند ... حتي در زمان ستيز ميان ايران و يونان ، خدايان يونان مورد تعرض قرار نمي‌گرفتند . في‌المثل به‌هنگام بازگشت از جنگ [ ماراتون ] 490 پ . م . تنديس زراندود « آپولون » را كه به‌غنيمت مي‌رفت ، به‌مقصد مربوط باز گرداندند . »

هردوت براي توجيه دليل برخورد بسيار شايسته ايرانيان با معبد بزرگ و بسيار ثروتمند دلفي كه در سراسر يونان مورد احترام و مراجعات بلاانقطاع مردم عادي ، بزرگان و سران دولت شهرهاي يونان بود ــ چون نمي‌تواند ادعا كند كه خشايارشا آن‌را تخريب يا به‌آتش كشيده است ــ بي‌پروا اين‌گونه متوسل به‌لغوگويي و سفسطه مي‌شود كه : « در اين موقع ايرانيان كاملاً نزديك آمده بودند و در واقع از دور معبد را مي‌ديدند . در همان حين « كاهنه » متوجه آلات جنگي شد كه در جلو خان معبد ريخته شده بود . اين ادوات اسلحه‌ي مقدسي بود كه دست آدميزاد هيچ‌گاه به‌آن نرسيده بود و يد تواناي غيبي ، آن‌ها را از درون معبد بيرون آورده بود ، او براي اعلام آن معجزه به‌طرف دلفياني‌ها كه هنوز در شهر بودند دويد ، در ضمن دشمن با شتاب تمام پيش مي‌آمد . وقتي آن‌ها به‌معبد آتنا رسيدند پيشآمدي شگفت‌انگيزتر از آنچه اشاره كردم اتفاق افتاد . آيا حيرت‌آور نبود كه آلات جنگي بي‌دخالت آدمي از يك نقطه به‌محل ديگر حركت و به‌وجهي كه ذكر شد در بيرون معبد جلب توجه كند . امّا آنچه واقع شد از معجزات باورنكردني است زيرا تا پارسيان به « پرستشگاه آتنا » رسيدند ساعقه‌اي از آسمان نازل شد و دو نقطه بزرگ از كوه پارناس برسر ايشان فرو افتاد و عده‌ي زيادي كشته شدند . ضمناً آواي رزمي از درون معبد برخاست و به‌و‌سيله همين پيشآمدها بيم و وحشت زياد در ميان لشكريان افتاد و افراد پا به‌فرار گذاشتند . سكنه دلفي كه شاهد آن ماجرا بودند به‌تعاقب آنان پرداختند و باز موضوع شگفت‌آور تازه‌اي سبب مزيد حيرت شد . دو پهلوان جنگاور بلند بالاتر از افراد بشري ، در پي‌ايشان افتاده فراريان را تارومار كردند . برطبق اظهار اهالي دلفي اين جنگاوران قهرمانان محلي بودند كه در جوار معبد محوطه‌اي متعلق به‌آن‌ها بود و آن محوطه مقدس به‌شمار مي‌رفت . صخره‌هايي كه از كوه پارناس برسر لشكريان افتاد « تا زمان من » هنوز در آن‌جا باقي است و در حياط كنار معبد ديده مي‌شود . بدين منوال مهاجمان از اطراف معبد دور شدند » . ( كتاب هشتم ، ص 438 )

               حال نيروهاي زميني خشايارشا 3 ماه پس از حركت از هلسپون به‌سرزمين « آتن » رسيده بودند . ( كتاب هشتم ، ص 440 ) به‌بيان هرودوت سراسر آتيكا ( ولايت آتن ) به‌آتش كشيده شد و كسي زنده نماند ( كتاب هشتم ، ص 445 ) در اين زمان شهر آتن تخليه و اهالي آن به « تروزن » ، « اجينا » و جزيره سالاميس ( سالامين ) پناه برده بودند . ( كتاب هشتم ، ص 438 ) 

هردوت در جاي ديگر ( كتاب هشتم ، ص 440 ) نيز مي‌نويسد ، خشايارشا موقع ورود به « آتن » شهر را خالي از جمعيت يافت و دستور داد ارگ‌شهر را [ به‌انتقام آتش‌سوزي شهر سارد و جنگل مقدس و پرستشگاه آن ] به‌آتش بٍكشند .

ظاهراً اين آتش‌سوزي به‌شكلي نبوده كه به‌معبد و درخت زيتون مقدس ارگ آسيبي وارد كند . ( كتاب هشتم ، ص 441 و 442 )

با ورود سپاهيان ايراني به « آتن » هدف خشايارشا از لشكركشي به‌يونان تحقق يافته بود و « خشايارشا كه در اين هنگام صاحب اختيار تام « آتن » شده بود ، پيكي سواره روانه شوش ساخته پيروزي خود را به « ارتبان » [ عمو و نايب‌الحكومه خويش ] اطلاع مي‌دهد . » ( كتاب هفتم ، ص 441 )

 

تعداد سپاهيان ارتش خشايارشا

 

هرودوت ( كتاب هفتم ، ص 403 ) تعداد سپاهيان ارتش خشايارشا و خدمه آن ( جدا از خواجه‌سرايان ، آشپزان و همسران نظامي‌ها ) را كه به‌كشور كوچك يونان رفته بودند به‌تفكيك براي سطوح مختلف اعلام ، و سرجمع آن‌را 320 , 283 , 5 نفر مي‌نويسد . پدر تاريخ در اين‌جا هرگونه ملاحظه‌كاري و احتياط را به‌خيال افزايش اعتبار و حيثيت آتن و سرگرمي مخاطبان آتني خود ، كنار گذارده و به‌مبالغه‌اي بس عجيب دست يازيده است . حتي امروز هم با وجود كثرت جمعيت و تسهيلات و منابع جهان ، بسيج ، تدارك ، مديريت و حركت دادن يك چنين ارتش بزرگي براي فاصله‌اي بس بعيد ، براي هيچ كشور امري ميسر نمي‌باشد .

بدنيست به‌دانيم كه كل جمعيت « دولت‌ ــ شهر » آتن در آن زمان حدود 200 هزار نفر بوده كه تعداد بردگان در آن ، چندين برابر خود آتني‌ها بود .

هردوت توجه ندارد كه گذر ارتشي پنج‌ميليوني ( با تمام ارابه‌ها ، اسب‌ها ، حيوانات باركش ، ادوات و ابزارهاي ديگر خود ) در جاده‌ها ، درّه‌ها ، گردنه‌ها و پل‌هاي سرراهِ خود مي‌توانسته ستوني به‌طول صدها كيلومتر به‌وجود آورد . احساسات يوناني‌پرستي و ضديت با شاه ايران ، چنان عنان عقل را از كف پدر تاريخ ربوده ، كه براي انسان اين سئوال پيش مي‌آيد كه آيا او اصولاً معناي ارقام را مي‌دانسته است ؟ ريچارد فراي ( از مورخان جديد و نويسنده كتاب ميراث باستاني ايران ، صفحه 180 - 181 ) مي‌گويد : شمار سپاهيان [ هخامنشي ] هيچ‌گاه چندان بسيار نبود . منابع يوناني در ذكر اندازه لشكر دشمن پيوسته مبالغه مي‌كند .

« چالز هيگنت » نيز كه به‌مدت 30 سال در اكسفورد انگلستان تاريخ جنگ‌هاي ايرانيان و يونانيان را درس داده و كتابي درباره اين جنگ‌ها نوشته است ، مي‌گويد : « در سپاه ايران 6 ستون سپاهي » زيرفرمان شش سردار خدمت مي‌كردند . چون سازمان سپاه ايران مبتني بر روش « ده‌دهي » ( اعشاري ) بوده است ، و يك ستون سپاهي ده‌هزار نفر مي‌شده ( مثلاً جاويدانان ) ، پس 6 ستون سپاهي خشايارشا و يك ستون سپاهي از جاويدانان ، مجموماً هفتادهزار تن مي‌شده‌اند ، و ده‌هزار نفري هم اسب‌سوار و شترسوار بوده‌اند كه : در نتيجه بايد قبول كنيم خشايارشا فقط 80000 جنگجو داشته است .[17] كتاب يونانيان و پارسيان ( ص 70 ) مي‌نويسد : « ادوارد مير » شمار جنگاوران را نهايتاً 100000 تن رقم زده ، ژنرال اِ . ون فيشر هم رقم 50000 را ذكر مي‌كند . قطعاً اين ارقام اخير بسيار به‌اصل واقعيت نزديك‌تر است .

براي آن‌كه نشان دهيم هرودوت تا چه ميزان در اعلام رقم 320 , 283 , 5 نفر براي تعداد سپاهيان خشايارشا مبالغه كرده و دروغ گفته است ، در زير به‌نقل فرازهايي از كتاب هفتم خود او بسنده مي‌كنيم :

در « سلانه » ( از ساتراپي فريژيه ) سرراه ، يكي ار سرشناسان ليديه به‌نام پي‌تيوس ، شاه و تمامي سپاه [ 5 ميليوني او ] را با بهترين وسايل پذيرايي مي‌كند . ( كتاب هفتم ، ص 346 )

لشكر [ پنج ميليوني ] در طليعه آفتاب در منطقه « ترويا » در كنار داردانل ، به‌راه افتاد و [ بلافاصله ] بعد از عبور از چند آبادي به « ابيدوس » وارد شد . در اين‌جا خشايارشا به بازديد سپاه اظهار علاقه مي‌كند . سكنه آبيدوس در جايگاه بلندي در همان حوالي تختي مرمرين براي جلوس پادشاه فراهم ساختند و شاه از بالاي تخت‌ نظر انداخت و « در يك نگاه » به‌تماشاي تمامي نيروهاي بري و بحري مي‌پردازد . ( كتاب هفتم ، ص 369 )

خشايارشا در تراكيه مي‌خواهد از سپاه خود سان ببيند . از اين‌رو در گردونه شاهي سوار شده از مقابل صف تمام اقوام گذشته و سئوالاتي مي‌كند و پاسخ‌ها به‌وسيله كاتبان ثبت مي‌شود . ولي تا انتهاي صف‌ها ، پيادگان و سوارنظام را از نظر مي‌گذراند ، سپس نوبت نيروهاي دريايي مي‌رسد . خشايارشا بر يك ناو فنيقي از صيدا سوار و بر كرسي زرين در زير سايه‌بان بزرگي جلوس و از جلوي كشتي‌ها [ جمعاً به‌تعداد 3000 فروند شامل ناوگان جنگي و تجاري و ... ] كه در جاهاي مقرّر مستقر بودند . عبور كرده و باز از ناخدايان و ناوبان‌ها پرسش‌ها كرده و دستور داد جواب‌ها را بنويسد . ( كتاب هفتم ، ص 382 )

در اكانتوس در تراكيه « ارتاخه » ــ از سركرده‌هاي وابسته به‌خاندان شاهي و مسئول حفر كانال ــ به‌علت بيماري فوت مي‌كند . تمامي سپاه مشتي خاك بر گورش فرا ريختند كه در نتيجه مقبره رفيعي برپا شد .

« به‌طوري‌كه گفتيم مرگ ارناخه ، خشايارشا را سخت اندوهگين ، امّا يونانيان را بيشتر دچار ساخت زيرا ناچار شدند [ طي چند ساعت ] براي شهريار و همه سپاهيان [ بيش از پنج ميليون نفر ] غذاي شام فراهم [ و توزيع ] كنند . » ( كتاب هفتم ، ص 387 ) 

 

ناوگان خشايارشا

 

               هرودوت ( كتاب هفتم ، ص 380 ) تعداد ناوگان خشايارشا ( جدا از كشتي‌هاي باري و ... ) را 1207 فروند ( كشتي‌هاي پاروئي دراز ) مي‌نويسد .

او در كتاب هفتم ، ص 404 و 405 و كتاب هشتم صفحه 427 به‌بعد ، به‌روش خود ، به‌تفصيل شرح مي‌دهد كه اين ناوگان در كرانه مگنسيا نزديك آرتميزيون ( بغازي بين جزيره « سي‌ياتوس » و سواحل ماگنسيا ــ محل استقرار ناوگان « اتحاديه يونان » ــ به‌علت طوفان 400 ناو ( غير از كشتي‌هاي تجاري ) خود را از دست مي‌دهند .  15 كشتي نيز كه ناوگان يوناني در لنگرگاه آرتميزيون را خودي پنداشته بودند ، اسير مي‌شوند . ( كتاب هفتم ، ص 405 )

در برخوردي نيز در حوالي آرتميزيون 30 فروند از ناوگان ايراني به‌اسارت در مي‌آيند . ( كتاب هشتم ، ص 430 ) و باز ناوگان ايراني به‌علت طوفاني شبانه متحمل خسارات زياد مي‌شوند . و در سومين برخورد ، تلفاتي به‌دو طرف وارد مي‌شود . ( كتاب هشتم ، ص 431 )

امّا وي در نهايت در كتاب هشتم ( صفحات 433 و 434 و 438 و 439 و 447 ) مي‌پذيرد كه كشتي‌هاي « اتحاديه يونان » به‌علت شكست از ناوگان ايراني در آرتميزيون به‌داخل كشور عقب‌نشيني و به‌تنگه باريك سالامين ( واقع در شمال غربي شبه جزيره پلوپونز ) پناه مي‌برند .

« در آرتميزيون « پولياس » نام ، مأمور شد خبر شكست كشتي‌هاي يوناني را در ترموپيل به‌پيادگان برساند » . ( كتاب هشتم ، ص 433 )

امّا بحث درباره جنگ دريايي آرتميزيون و نتيجه آن‌كه شكست ناوگان يوناني است ، در كتاب هرودوت ، به‌ اين‌جا ختم نمي‌شود ، زيرا وي هنگام صحبت از محاصره ناوگان يوناني در تنگه باريك سالامين توسط ناوگان ايراني ( كتاب هشتم ، ص 449 ) باز ادعا مي‌كند كه ايرانيان در اين‌جا مي‌خواسته‌اند شكست خود در آرتميزيون را جبران كنند[!] .

               از فحواي كلام هرودوت به‌شرح زير ، فهميده مي‌شود كه ناوگان جمع‌شده در آرتميزيون فقط ناوگان متعلق به « دولت ــ شهر » آتن بوده و ساير « دولت ــ شهر » هاي يونان در آن مشاركتي نداشته‌اند : در كتاب هشتم صفحه 431 در ارتباط با برخوردهاي دريايي آرتميزيون مي‌خوانيم كه : سپس 53 « كشتي آتني » از داخل به‌كمك آمدند . « هر دو طرف از قطع شدن [ سومين ] عمليات نظامي [ آرتميزيون ] و بازگشت به‌لنگرگاه خود بيش از اندازه خوشوقت شدند . يوناني‌ها با به‌دست‌ آوردن فراغت به‌جمع‌آوري اجساد و بيرون آوردن وسايلي كه در كشتي‌هاي غرق شده بود پرداختند . با اين وصف به‌خصوص آتني‌ها كه « نيمي » از جهازات خود را از دست داده بودند و ضايعات سنگيني داشتند درصدد برآمدند به‌طرف جنوب عقب‌نشيني كنند » . ( كتاب هشتم ، ص 432 - 433 )

فرماندهان دريايي پارسيان در آفِته خبر عقب‌نشيني ناوگان يوناني از آرتميزيون را در اوّل ، باور نكردند بعد پي‌بردند كه خبر صحت دارد . ( كتاب هشتم ، ص 434 )

جهازات يوناني كه از آرتميزيون حركت كرده بود طبق درخواست آتني‌ها به‌سالاميس رفت . ( كتاب هشتم ، ص 438 )

« ... از طرف ديگر ( در آرتميزيون ) عده‌اي از ايرانيان كه از پيشآمد آن جريان خشنود بودند درصدد افتادند برديگران سبفت جسته با دستگيري كشتي‌هاي « آتني » از پادشاه جايزه دريافت دارند زيرا كه در جبهه پارسيان ورد زبان همه‌كس « نام جهازا‌ت‌آتني » بود و بس » . ( كتاب هشتم ، ص 43 )

وقتي « اتحاديه يوناني » نمي‌تواند نيروهاي زميني « دولت ــ شهر » هاي يونان را براي جنگ بسيج كند ، چگونه ممكن است توانسته باشد اين‌كار را در دريا انجام دهد ؟ اگر چنين بود خشايارشا حداقل « دولت ــ شهرهاي » سرراه خود به‌آتن را به‌اين خاطر مورد گوش مالي قرار مي‌داد .

 

نبرد دريايي سالامين 

 

با فرار ناوگان آتني به‌طرف داخل كشور ، ناوگان ايراني به‌سمت جزيره « اوبه » ( در شرق آتن ) كه تميستوكل فرمانده ناوگان آتن مسئوليت دفاع از آن‌را به‌عهده داشت حركت مي‌كند . تميستوكل كه مي‌داند ناوگان باقي‌مانده‌اش در پهنه دريا ، تاب مقاومت نداشته و منهدم مي‌شوند ، آن‌ها را به‌درون تنگه باريك سالامين ( سالاميس ) در آتيك [ جايي كه قبلاً ناوگان ساير « دولت ــ شهر » ها از بدِ حادثه و جهت احتياط و پرهيز از دخول ناخواسته در مناقشات ، پناه گرفته بودند ] مي برد . ( كتاب هشتم ، ص 438 )

هرودوت ( كتاب هشتم ، ص 443 ) به‌نقل از تميستوكل مي‌نويسد : « ... ما در تنگه باريكي [ سالامين ] نبرد خواهيم كرد و در آن‌جا با وجود نفراتي كمتر پيروز خواهيم شد و آن منوط به‌اين است كه كارها چنانكه اميدواريم پيش آيد . اولاً نبرد در محلي تنگ و محدود به‌نفع ما خواهد بود و در پهناي دريا به‌سود دشمن ، ثالثاً جزيره سالامين كه ما زن و فرزندان خود را به‌آن‌جا برده‌ايم ، تحت مراقبت خواهد بود ... » .

در اين‌زمان تنها چيزي‌كه از « دولت ــ شهر » آتن به‌جا مانده بود همان باقي‌مانده ناوگانش در تنگه سالامين بود . 

اديمانتوس سخنگوي كورنتي در درگيري لفظي با تميستوكل در جلسه كنفرانسي كه فرمانده‌هاي ناوگان يوناني مستقر در تنگه سالاميس تشكيل داده بودند ، مي‌گويد : بهتر است تميستوكل ، اوّل براي خود وطني دست و پا كند تا به‌تواند نظري اظهار دارد . منظور از اين كنايه يادآوري اين حقيقت بود كه آتن به‌دست پارسيان افتاده است » . ( كتاب هشتم ، ص 444 )

               پس از ورود ناوگان آتني به‌تنگه سالامين ، ناوگان ايراني ، تنگه را از هر دوسو مورد محاصره قرار مي‌دهند : « فرماندهان يوناني هنوز در جلسه ( كنفرانس ) سالامين سرگرم بحث و مشاجره بودند و خبر نداشتند كه جهازات دشمن راه ‌فرار ايشان را از هر دو سر كانال بسته است » .

( كتاب هشتم ، ‌ص 450 )

به‌اين ترتيب ناوگان ساير « دولت ــ شهر » هاي يونان هم در تنگه سالامين گرفتار و ناخواسته در معرض خطر قرار مي‌گيرند .

« يوناني‌ها ( در سالامين ) لحظات سخت و ناگواري را گذرانده به‌خصوص دسته‌اي كه از پلوپونس آمده بودند ، زيرا ايشان در نبرد ( ناوگان ) سالامين ، براي دفاع از قلمرو « دولت آتن » ، سَر مي‌دادند . ( كتاب هشتم ، ص 447 )

هرودوت ( كتاب هشتم ، ص 446 - 447 ) سخنان « آرتميس » زني ناخدا و فرمانده در نيروي دريايي ايران ، در جلسه‌اي مشورتي را خطاب به‌خشايارشا نقل مي‌كند كه مي‌گويد :

« چه الزامي در كار است كه به‌نبرد دريايي بپردازيم مگر « آتن » را كه « هدف اصلي » شاهنشاه بود ، تصرف نكرده‌ايم ، مگر ساير نقاط يونان در يد اقتدار شاه نيست ؟ ديگر احدي در مقابل پادشاه امكان اظهار وجود ندارد . آن‌ها كه تاكنون با شهريار ما در افتاده‌اند به‌طوري كه روا و سزا بود همه سركوب شده‌اند . اجازه دهيد عرض كنم با دشمن اكنون چه بايد كرد و اگر در جنگ دريايي شتاب بيش از اندازه نداريد ، جهازات را در همان‌جا كه حالا مستقر هستند باقي گذاريد ... » .

فرماندهان ناوگان ساير « دولت ــ شهرها » هاي يونان ] با مساعدت ناوگان ايراني [ درصدد برمي‌آيند تا با خروج از تنگه سالامين ( و محاصره ) پاي خود را از معركه بيرون به‌كشند ، امّا تميستوكل براي آن‌كه در نبرد تنها نماند ، پيش‌دستي كرده و سبب آغاز جنگ مي‌شود . هرودوت مي‌نويسد ( كتاب هشتم ، ص 450 - 451 ) : آرايستيد ( يك تبعيدي سابق آتن ) در قايقي از آگينا به‌سالامين رفته و در بيرون جلسه كنفرانس فرماندهان ناوگان‌هاي « دولت ــ شهر » هاي يونان ، با تميستوكل ملاقات مي‌كند تا مطلب عمده‌اي را به‌اطلاع او به‌رساند . وي كه مي‌دانست فرماندهان پلوپونسي « قصد عقب‌نشيني » به‌ديار خويش را دارند به‌تميستوكل مي‌گويد : « ... نخست اجازه بده اين نكته را اظهار كنم كه « پلوپونسي‌ها » راجع به « ‌عقب‌نشيني » خود از سالامين هرچه مي‌خواهند به‌گويند ، زيرا ديگر نتيجه‌اي ندارد . آنچه در اين لحظه اظهار مي‌كنم مشاهدات شخصي منست . آن‌ها با وجود هرگونه اقدامي كه كورنتي‌ها و « اوري‌بياد » ( دريا سالار اسپارتي ) قصد انجام آن‌را دارند باز نخواهند توانست از اين‌جا خارج شوند زيرا كه دشمن جهازات ما را محاصره كرده است لذا اين خبر را در جلسه به‌حضرات اطلاع بده » .

تميستوكل پاسخ داد : خبر خوشي است و راي تو دلپذير ، آنچه غايت مطلوبم بود ، پيش‌ آمد . تو مشاهدات خود را كه قرين صدق و راستي است به‌من گفتي . اين من بودم كه دشمن را تحريك به‌اقدام كردم ، چون نفرات ما با طيب خاطر علاقه‌اي به‌پيكار نداشتند . پس اكنون خواه به‌خواهند يا نه‌ ، چاره‌اي جز نبرد « اضطراري » ندارند » .

به‌نوشته هرودوت خشايارشا از بالاي كوه آگالوس در ساحل مقابل سالامين ، جريان جنگ دريايي را زير نظر داشته است .

در اين نبرد پيروزي كامل با ناوگان خشايارشا است . آن‌ها موفق مي‌شوند حدود دوسوّم ناوگان يوناني را اسير يا از بين ببرند ، بقيه نيز از معركه گريخته و يا آزاد مي‌شوند . امّا هرودوت به‌روش خود ، نتيجه اين جنگ دريايي را به‌طور معكوس گزارش داده و با تفصيل زياد ، شرح مي‌دهد كه چگونه به‌علت طوفان شديد ، و كمي جا در تنگه ، ناوگان ايراني شكست سختي را متحمل شده‌اند . چيزي كه با استناد به‌نوشته‌هاي خود او كذب بودنش به‌آساني قابل اثبات مي‌باشد :

هرودوت ( كتاب هشتم ، ص 439 و 469 ) موقع صحبت از آمادگي يونانيان ( بعد از جنگ سالامين ) براي جنگ با « مردونيه » ( سردار خشايارشا كه پس از بازگشت شاه به‌ايران ، مدتي با نيروهاي زميني و « دريايي » خود در يونان باقي مانده بود ) ــ تعداد كل ناوگان باقي‌مانده « يوناني » را 110 فروند مي‌نويسد ، در حالي‌كه به‌نوشته خود او ( كتاب هشتم ، ص 451 ) تعداد اين ناوگان قبل از شروع جنگ سالامين ، 380 فروند بوده ، اين رقم نشان مي‌دهد كه در جنگ سالامين حدود 70 درصد ناوگان يوناني از بين رفته بوده است .[18] به‌گفته هرودوت ( كتاب هشتم ، ص 456 ) : « پس از نبرد دريايي ( سالامين ) يوناني‌ها كشتي‌هاي مصدوم را كه در امواج دريا شناور بودند در ساحل سالامين مهار كردند و مجدداً آماده پيكار شدند ، زيرا مطمئن بودند كه پادشاه حمله را تجديد خواهد كرد [ كاري كه علي‌القاعده مي‌بايست توسط يونانيان به‌ظاهر پيروز انجام مي‌گرفت ] .

در روز بعد ، واقعه ديگري پيش نمي‌آيد . ( هرودوت كتاب هشتم ، ص 460 )

كتاب ايران باستان در اين‌باره مي‌نويسد : « اين نكته كه بحريه يونان هم روز ديگر از جنگ خودداري كرده ، حاكي است كه با وجود عدم بهرمندي بحريه ايران [!] ، بحريه يوناني ، از جهت تلفات زياد ، در خود آن توانايي را نمي‌ديده كه جدال دريايي را از نوع شروع كند . اگر غير اين بود ، يوناني‌ها بيدار ، فرصت را از دست نداده بحريه ايران را مضمحل مي‌كردند تا برتري كامل با آن‌ها گردد » .[19]

هرودوت ( كتاب هشتم ، ص 452 ) در ارتباط با نبرد دريايي سالامين مي‌نويسد : « من مي‌توانستم فهرست درازي از همه فرماندهان دشمن را ، در اين‌جا بياورم كه جهازات يوناني را اسير گرفته بودند ولي فقط نام تموستور پسر آندروماده و فيلاكوس پسر هيستيائوس را كه هر دو از جزيره ساموس بودند ذكر مي‌كنم . دليل آن‌كه فقط نام اين دو نفر را ياد مي‌كنم آنست كه تموستور به‌عنوان پاداش خدمات خويش به‌حكومت ساموس رسيده و فيلاكوس در زمره نيكوكاران شاهي درآمد و املاك وسيعي به‌او بخشيده شد . لغت پارسي براي شاه‌دوستي اروسنگه است . »

و از همه اين‌ها مهمتر ، چنانكه قريباً ملاحظه خواهد شد ، به‌نوشته خود هرودوت ، خشاياشا موقع برگشت به‌ايران تعداد كمي از ناوگان خود را جهت حفظ وضعيت ، تحت فرمان مردونيه ، در همان تنگه سالامين ( محلي كه هرودوت ادعا مي‌كند ، در آن‌جا ، ناوگان ايراني متحمل شكستي سرنوشت‌ساز شدند ) به‌جاي مي‌گذارد . در حالي‌كه هرودوت خود در سطور بعد ، ادعا مي‌كند ، كه كل ناوگان خشايارشا شبانه از جلوي ناوگان يوناني فرار كرده به‌ايران رفتند [!!!] .

هرودوت در كتاب هشتم ، ص 456 مي‌نويسد : « وقتي خشايارشا به‌وخامت آن شكست [ دريايي در سالامين ] انديشيد [!!!] ، سخت بيمناك شد كه مبادا ، يوناني‌ها شخصاً با به‌پيشنهاد ايوني‌ها ، عازم هلسپون [ داردانل ] شده پل را به‌شكنند و اگر چنين وضعي پيش مي‌آمد رابطه او [ خشايارشا ] كه حالا در اروپا بود ، با وطنش قطع مي‌شد [!!] ، از اين‌رو عاجلانه قصد عزيمت كرد » . ولي ضمناً براي آن‌كه نيت خود را از يوناني‌ها و سپاه شاهي مكتوم دارد [!] فرمود « راهي سنگ‌فرش » در امتداد ساحل تا سالامين به‌سازند و دستور داد گروه انبوهي از ملوانان فنيقي براي « پل‌سازي و سدبندي » ، فوري دست به‌كار شوند ... » . ( كتاب هشتم ، ص 456 )

« در همان حين خشايارشا پيكي روانه پارس كرد و خبر شكست [!!!] خود را اطلاع داد ... [ با اين خبر ] شوش را چنان ماتم فرا گرفت كه كس نبود كه جامه برتن ندريده و سوگواري فراوان نكرده باشد ... اين پريشاني‌ها تنها به‌واسطه از دست رفتن جهازات نبود بلكه غم و نگراني از لحاظ سلامتي وجود شخصي خشايارشا [!] صد چندان بود و تا شاه به‌وطن باز نيامد روزهاي ماتم و اندوه ادامه داشت » . ( كتاب هشتم ، ص 457 )

شاهنشاه در شب روز بعد از جنگ دريايي تنگه سالامين ، فرمود جهازات « بي‌سر و صدا » [!!] از پالروم [ بندر آتن ] خارج شوند و فرماندهان ، كشتي‌ها را با سرعتي هرچه بيشتر به‌هلسپون برسانند تا

مبادا « بدخواهان » پل‌ها را كه براي عبور موكب همايوني ضروري بود خراب كنند . ( كتاب هشتم ،

ص 461 )

ادامه نوشته‌هاي هرودوت درباره لشكركشي خشايارشا به‌آتن هم‌چنان به‌شكل عجيبي دروغ و متناقص مي‌باشد . او ، از سويي از فرار فلاكت‌بار « ناوگان » و نيروهاي زميني خشايارشا پس از تنبيه آتن ، سخن مي‌گويد ؛ و از طرفي ديگر مي‌نويسد كه خشايارشا موقع ترك يونان « تعداد كمي از ناوگان » و سربازان خود را تحت فرماندهي سردارش مردونيه در يونان باقي گذارد . او ، هم‌چنين ، مي‌گويد كه › ارتبان » ( ارتباز ) از سرداران مردونيه با 60 هزار سرباز [ در واقع بخش عمده نيروهايي كه قرار بود پس از رفتن خشايارشا در يونان باقي به‌مانند ــ هرچند كه اين عدد نيز اقراق‌آميز مي‌باشد ] مأمور مشايعت شاه » از يونان تا هلسپون شد و بعد از انجام مأموريت ، طبق برنامه ، فوراً با سربازانش به‌يونان مراجعت نمود ؛ و نيز از سويي ديگر ، از ترس و فلاكت و گرسنگي و درماندگي خشايارشا و سربازانش در حين عقب‌نشيني از يونان سخن مي‌گويد . در اين‌جا بايد پرسيد ، كه اگر شاه با پنج ميليون سرباز به‌يونان رفته بود ، ديگر چه نيازي به‌مشايعت و مراقبت 60 هزار سرباز ارتباز براي برگشت خود از يونان داشت ؟ جدا از اين‌ها ، گفته هرودوت درباره ترس خشايارشا از شكسته‌شدن پل‌هاي قايقي هلسپون « توسط بدخواهان » كه او آن‌را مستمسك جعليات بعدي خود ساخته ، واقعاً چيزي ساختگي و بي‌معني است . اين پل‌ها ( در درون سرزمين‌هاي شاهنشاهي ) به‌گفته هرودوت بعد از ساخت ، نيز يك‌بار خراب شد و خشايارشا دستور ساخت مجدداً آن‌ها را صادر كرد . پس براي ساخت مجدد آن‌ها در صورت لزوم ، هيچ‌گاه مشكلي وجود نداشته است . ضمناً در اين‌جا بدنيست بدانيم كه به‌تصريح هرودوت ( كتاب هشتم ، ص 465 ) ، اين پل‌ها قبلاً موقع حضور شاه در يونان ، براثر طوفان شكسته شده بود و بي‌گمان شاه نيز از اين مطلب مطلع بوده است . بهرحال همان‌طور كه گفته شد ، بود يا نبود اين پل‌ها هم هرگز نمي‌توانسته تأثيري را كه هرودوت برآن مترتب مي‌سازد داشته باشد .

هرودوت مي‌گويد : « روز آينده [ روز دوّم بعد از نبرد دريايي سالامين ] سحرگاه وقتي يونانيان سپاه [ چندميليوني ] را از قرارگاه خود ديدند ، پنداشتند كه جهازات نيز كماكان در همان‌جا هستند ، و خود را « براي مقابله مجدد با پارسيان » آماده كردند . امّا به‌مجرد اين‌كه معلوم شد جاي جهازات خالي است به‌تعاقب  آن‌ها پرداختند و تا « آندروس » هم پيش تاختند بدون اين‌كه اثري از وجود كشتي‌ها مشاهده شود ... » . ( كتاب هشتم ، ص 461 )

               هرودوت مي‌افزايد : « چند روز بعد از نبرد سالامين ، خشايارشا عقب‌نشيني خود را [ از يونان ] آغاز و در خاك بئوسيا ( تبس ) از همان راهي كه پيش تاخته بود ، مراجعت كردند ... سپس خشايارشا مردونيه را با سيصدوچهل هزار سپاهي [ در حالي‌كه كل نيروهاي خشايارشا نيز خيلي كمتر از اين تعداد بوده ] در تسالي و « تعدادي ناوگان جنگي » در همان تنگه سالامين باقي گذاشت و ناگزير [!!!] خود به‌سوي هلسپون شتافت » . ( كتاب هشتم ، ص 463 - 464 )‌

 « وقتي خشايارشا در تسالي بود ... اسپارتي‌ها فوري قاصدي فرستادند كه درست پيش از عزيمت سپاه شاهي وارد تسالي شد . خشايارشا به‌او اجازه‌ي شرفيابي داد و قاصد معروض داشت : « اعليحضرتا كه پادشاه مادي‌ها [ غربي‌ها غالباً پارسيان و مادي‌ها را يكي مي‌پنداشتند ] هستي ، لاكدمون [ اسپارت ] ها و خاندان هراكلس به‌مناسبت اين‌كه سلطان آن‌ها [ لئونيداس ] در حين دفاع از سرزمين يونان سرداده است در خواست غرامت و دلجويي دارند » . ( كتاب هشتم ، ص 464 ) و اين خود نشاني است از حضور مقتدرانه و تسلط شاه و سردارش مردونيه بر يونان .

ارتبان ــ ارتباز ، پسر فرناسپ از سرداران مردونيه با 60000 سرباز [ بخش عمده‌ء نيروهايي كه خشايارشا با خود به يونان برده بود ] تا مقصد عبور پـادشاه از هلسپون ، « مأمور مراقبت دسته شـاهي   ]نه ارتش 5 ميليوني [شد » و همين كه خشايارشا قدم به‌خاك آسيا گذاشت ارتبان به‌اردوي خود [ در يونان ] بازگشت و در ورود به « پالن » دريافت كه مردونيه زمستان را در تسالي و مقدونيه توقف دارد و چون مشاهده كرد كه در پيوستن به سپاه اصلي [ سپاه مردونيه در تسالي ] عجله‌اي در كار نيست وظيفه خود دانست شهر « پوتيدا » را كه شورش كرده بود سركوب كند ... ( كتاب هشتم ، ص 468 )  « بعد از آن پيشامد ، ارتبان با بقيه لشكر پي‌كار خود رفت و در تسالي به مردونيه پيوست » . ( كتاب هشتم ، ص 469 ) 

باقي جهازات پارسيان [  كه بعد از خروج خشايارشا ، كماكان مقتدرانه در تنگه سالاميس به‌جا مانده بودند ] زود از سالامين به‌طرف آسيا شتافتند و پادشاه را از كرانه‌غربي آبيدوس [ در آسياي‌صغير ] مشايعت كردند و زمستان را در ساحل « كوم » گذراندند . در اوايل بهار اين جهازات در « سامسوس » با تعدادي كشتي كه زمستان را در آن‌جا گذارنده بودند به‌هم پيوستند . بيش‌تر جنگاوران اين جهازات مادها و پارسيان بودند » . ( كتاب هشتم ، ص 469 )

پس فرستادن بخش اعظم ناوگان به‌ايران بعد از تسلط بر يونان و تنبيه آتن از سوي خشايارشاه امري طبيعي بود كه ‌مي‌بايست صورت مي‌گرفت ، حال اگر به‌فرض محال ، گفته هرودوت درباره شكست ناوگان خشايارشا را حقيقت پنداريم ، باز اين سئوال‌ پيش‌ مي‌آيد كه ‌نتيجه ‌آن‌ شكست‌ دريايي ( فرضي ) چه‌ تأثيري مي‌توانست بركارخشايارشا و يوناني‌ها در برداشته باشد؟ زيرا سرنوشت‌ جنگ‌ درخشكي تعيين مي‌شود و به‌‌گفته هرودوت خشايارشا در آن‌جا ارتشي بس بزرگ ، مقتدر و دست ‌نخورده و آماده داشت كه‌مي‌توانست‌ به‌اصطلاح ، خاك يونان و منطقه ‌را به‌توبره به‌كشد . و اين عين سخني ‌است كه خود هرودوت نيز بعد از نبرد دريايي سالاميس از زبان « اوري‌بياد » ( دريا سالار يوناني ) بيان مي‌كند : « اگر خشايارشا ( دراروپا ) « راه جنگ و ستيز پيش گيرد » ممكن است تمام اروپا به‌طرفداري‌ او برخيزند آنگاه شهرها رفته‌رفته يا به‌دست او سركوب و يا تسليم خواهند شد . وانگهي چون موسم درو محصول است ارزاق كافي به‌دست لشكرش خواهد افتاد » . ( كتاب هشتم ، ص 461 )

امّا خشايارشا به‌اعتبار قولي كه در اوّل براي اطمينان خاطر به « دولت ــ شهر » هاي يونان ( غير از آتن ) داده بود ، پس‌ از تنبيه آتن ، مشكلي براي آن‌ها فراهم نه‌نمود ، و به‌ايران مراجعت كرد . تاريخ ايران ( دانشگاه كمبريج انگلستان جلد2 ، قسمت اوّل ، ص  345 ) نيز مي‌نويسد : « در منابع ما هيچ نشانه‌اي از خيانت يا پيمان‌شكني در ارتش بزرگ و مختلط خشايارشا و مردونيه‌ درسال‌هاي 480 تا  479 ق . م . نمي‌بينيم » .

امّا قصد هرودوت از جعل اين خبرها آن است كه به‌‌بهانه يك فقره شكست ساختگي‌ و خيالي ، آن‌هم در دريا ، به‌صورتي بچگانه ، از خشايارشا و نيروهاي زميني و دريايي او به‌طور واهي ، شاه و ارتشي شكست‌خورده ، ذليل ، مفلوك و فراري ترسيم كند . و به‌همين دليل‌ است كه وي با كمال گستاخي مي‌نويسد : « سفر برگشت شاه [ از يونان تا خاك آسيا ( در واقع درون سرزمين‌هاي شاهنشاهي ) كه‌ به‌گفته خود هرودوت ، حداقل با60000 نفر نيروهاي ارتبان پسر فرناسب سردار مردونيه مشايعت مي‌شد ( نيروهايي كه‌قرار بود بلافاصله به‌يونان بر‌گردند ) ] 45 روز طول كشيد ، در حالي‌كه تقريباً تمامي سپاه خواه ناخواه صدمه ديده بودند [!!!] [ از ‌كي و در كجا ؟ آيا از آن 4700 نفر ؟ ] ،[xi] نفرات [ كه ظاهراً بيش‌تر آن‌ها را سربازان تحت‌فرمان ارتباز تشكيل مي‌دادند ] در وقت « عقب‌نشيني » حتي‌الامكان دور از آبادي‌ها سركرده [  يعني آن‌ها و حتي 60000 سربازان ارتبان جرأت ورود به‌دهات در سرزمين‌هاي تحت فرمان شاه خود را هم نداشته ] و با آنچه فراهم مي‌آمد گذران مي‌كردند و اگر ناني به‌دست نمي‌آمد ناچار از ميوه درختان سدِجوع مي‌كردند » . [!!!] ( كتاب هشتم ، ص 464 )

               توجه شود كه چه تناقص عجيبي بين گفته اخير هرودوت و آنچه در چند سطر بالاتر ، از او نقل شد ، وجود دارد . و نيز بد نيست به‌دانيم  كه خود او در كتاب هفتم ( ص 387 ) درباره عبور خشايارشا از همين منطقه ( تراكيه ) به‌سمت يونان نوشته است كه :  جاده‌اي را كه شاه‌ِ بزرگ پيمود هنوز به‌وضع سابق باقي است و تراكي‌ها نسبت به‌آن جاده احترام تمام مي‌گذراند و هيچ‌گاه در صدد شخم و كشت آن برنيامد‌ه‌اند » .

خشايارشا در حين پيشروي از دوريسك به‌قصد يونان از خدمت و كار كساني كه در سرراه او بودند استفاده كرد  ، زيرا به‌طوريكه اشاره شد قبلاً تمام نقاط تسالي [ ولايت شمال يونان ] تسخير شده بود و در نتيجه فتوحاتي كه ابتداء به‌وسيله مگابيز و سپس مردونيه نصيب ايران شده بود همگي به‌دولت ايران خراج مي‌دادند . ( كتاب هفتم ، ص 385 - 386 ) در تراكيا پادشاه [ موقع رفتن به‌يونان ] از وسط آبادي‌هاي متعدد گذشت و طوايف آن حدود جهازاتي براي نيروي دريايي فراهم كردند . همه ساكنين نقاط داخلي به‌سپاه شاهي وارد شدند ... از تمامي نقاط سرراه نفراتي تازه نفس به‌نيروي بحري و يا پيادگان‌ شاهي‌ مي‌پيوستند . ( كتاب هفتم ، ص 386 - 387 )

به‌نوشته پروفسور پي‌ير بريان نويسنده تاريخ امپراتوري هخامنشيان ( جلد 2 ، ص 1116 ) : « ( بعد از سالامين ) ارتش زميني پارس عملاً دست نخورده مانده ... و ناوگان دريايي خشايارشا نيز كاملاً معدوم نشده بود [!!] و يونانيان هنوز از آن بيم داشتند ... بنابراين براي شاه بزرگ هرگز اين مسئله مطرح نبوده است كه به‌يك « فرار آسيمه‌گون » اقدام كند » .

              « [ در بازگشت از يونان ] پارسيان كه از وسط تراكيه عبور كرده بودند ، در جاده هلسپون

افتاده بدون درنگ به‌مقصد آبيدوس ( كنار هلسپون ) حركت و با كشتي از آب عبور كردند ، زيرا

پايه‌هاي پل در اثر طوفان صدمه يافته بود » . ( كتاب هشتم ، ص 465 )

 

پناهندگي تميستوكل به‌دربار هخامنشي در پارس

 

               تميستوكل فرمانده ناوگان آتن كه هرودوت نقش اصلي را براي او در نبرد دريايي با ناوگان خشايارشا قايل است ، بعداً به‌علت مسايلي كه در يونان برايش پيش‌ ‌آمد ، به‌دربار پارس پناهنده شد و مورد لطف و عنايت زياد شاه قرار ‌گرفت . شاه حتي حكومت سه شهر ماگنسيا ( در ساحل درياي اژه ) ، لامپساك و ميونت را به‌او سپرد . آن‌طور كه پلوتارك ، تاريخ‌نويس قرن اوّل ميلادي ( حيات مردان نامي ، تميستوكل ، بند 1 ــ 28 ) مي‌گويد ، مراحم شاه نسبت به‌تميستوكل به‌اين اندازه بود ، كه بعدها هر زمان شاهان مي‌خواستند ، اشخاص را از يونان به‌خدمت خود جلب كنند ، مي‌گفتند . درباره آنان بيش از آنچه درباره تميستوگل شد ، خواهند كرد .[20]

بي‌گمان اگر تميستوكل عامل خساراتي مهم به‌نيروي دريايي شاه بود ، خود به‌دربار ايران پناه نمي‌برد و يا به‌عنوان فردي مشكوك و عامل دشمن ، آن‌گونه مورد قبول و لطف شاه قرار نمي‌گرفت .

 

ماندن مردونيه در يونان پس از بازگشت شاه

 

               دليل لشكركشي خشايارشا يه‌يونان همان‌طور كه ديديم تنبيه « دولت ـ شهر » آتن بود و قرار نبود خسارات و مشكلاتي براي « دولت ـ شهر » هاي ديگر يونان فراهم شود ، و به‌همين دليل نحوه برخورد ارتش ايران با مسايل يونان بسيار مسئولانه بوده است . با اين ملاحظات مراجعت نيروهاي خشايارشا به‌ايران نيز نمي‌توانست ناگهاني ، بي‌برنامه و غير مسئولانه صورت گيرد .

پيش‌تر گفته شد كه يونان از « دولت ــ شهر » هاي مختلف اغلب رغيب و متخاصم تشكيل شده و دو قدرت و سركرده اصلي در ميان آن‌ها آتن و اسپارت بودند . اكنون با شكست كامل آتن سركرده دسته اوّل ، توازن قدرت در يونان به‌هم خورده بود و اين مسئله ضمن آن‌كه با سياست كلي حكومت هخامنشي درباره يونان ( يعني حفظ توازن قدرت بين دولت ــ شهرهاي آن ) مغاير بود . مي‌توانست بعداً مصائب زيادي را براي مردم يونان به‌وجود آورد . لذا خشايارشا از سر رأفت ، به‌بازسازي آتن همت مي‌گمارد[xii] ، امّا هرودوت به‌همان شيوه خاص خود در گزارش وقايع ، اين مسايل را نيز مورد تحريف اساسي قرار داده و به‌طور وارونه گزارش مي‌كند .

بنابراين خشايارشا تصميم مي‌گيرد كه موقتاً بخشي از « ناوگان » و « نيروي‌هاي زميني » خود را تحت فرمان مردونيه و ارتبان ( ارتباز ) سرداران خود ، براي « بازسازي آتن » ، حفظ توازن قدرت و

در صورت لزوم حمايت از محافل و « دولت ـ شهر » هايي مثل تبس كه فعالانه به‌ارتش او كمك كرده

بودند ، در يونان به‌جاي به‌گذارد .

مردونيه و ارتبان در تسالي واقع در شمال يونان مستقر مي‌شوند و به‌امر شاه سعي در بازسازي « دولت ــ شهر » آتن مي‌كنند .

هرودوت مي‌نويسد مردونيه در زمستان از تسالي سفيري به‌آتن فرستاد [ معلوم مي‌شود آتني‌ها در اين زمان به‌لطف شاه به‌خانه و كاشانه خود مراجعت كرده بودند ] : « الكساندر سفير مردونيه در ورود به‌آن‌جا خطاب به‌آتني‌ها اظهار داشت : من از جانب مردونيه آمده‌ام و پيامي از شهنشاه دارم كه ابلاغ مي‌كنم : « ما حاضريم تمام صدماتي كه از آتن به‌ما رسيده است [!!!] فراموش كنيم از اين رو اولاً مردونيه اراضي يونانيان را به‌ايشان باز مي‌گرداند ، ثانياً ، آتني‌ها اجازه دارند هر جا را كه طالب باشند تحت اختيار خود در آورند و از حكومت خودمختاري برخوردار شوند [ در اين‌جا هم ديده مي‌شود كه بحث از فرار شاه و نيروهايش از يونان سخني كاملاً بي‌معني بوده است ] و « مردونيه مأمور است » معابد ايشان را كه ويران شده تعمير كند ، « اين‌ها اوامر شاهي است كه بايد اجرا شود » مگر اين‌كه شما مانع شويد در اين‌صورت از شما مي‌پرسم مگر ديوانه شده‌ايد كه برضد شاه قيام مي‌كنيد ؟ شما هرگز او را شكست نتوانيد داد ... » ( كتاب هشتم ، ص 471 ) هرودوت در10 صفحه بعد ( ص 481 ) كتاب ، خود اين مطلب را به‌طور صحيح‌تري از قول  فرستادگان آتن به‌اسپارت ، اين‌گونه شرح مي‌دهد : ايرانيان به‌ما پيشنهاد صلح و سازش داده و حاضر شده‌اند ، كه هم اراضي ما را پس دهند و هم اين‌كه نه فقط با شرايط عادلانه و شرافتمندانه و برابري با ما معاهده دوستي به‌بندند ، بلكه هرگاه زمين تازه‌اي هم براي الحاق به‌كشور خود خواسته باشيم در اختيار ما به‌گذارند . 

« سپس آتني‌ها پاسخ الكساندر را به‌شرح زير دادند : « ما نيز مانند شما خوب مي‌دانيم كه زور و قدرت ايشان چندين برابر توانايي ماست ، در هر حال اين حقيقتي انكار ناپذير است ، [ چيزي كه هرودوت خود قبلاً منكر آن شده بود ] با وجود اين عشق ما به‌آزادي و استقلال به‌حدي است كه تا آخرين نفس در حفظ آن خواهيم كوشيد . امّا راجع به‌امكان سازش با پارس بايد بدانيد كه ترغيب و تأكيد شما در رفتار ما تأثيري ندارد زيرا محال است كه به‌چنين اقدامي رضايت دهيم ... » . ( كتاب هشتم ، ص 473 ) 

« تا الكساند پاسخ آتني‌ها را از راه آورد مردونيه تسالي را ترك و شتابان به‌مقصد آتن حركت كرد و بين راه دراز هر جا مي گذشت بر عده‌ء سربازان خود مي‌افزود . خانواده‌هاي سرشناس تسالي رفتار ديرين خود را كماكان دنبال و در واقع پارسيان را تشويق مي‌كردند ، كه هر چه شديدتر بر دشمن ضربه‌شست وارد سازند وقتي او به‌آتيكا ( ولايت آتن ) قدم گذاشت اين‌بار هم از وجود آتني‌ها اثري نديد زيرا به‌طوريكه اطلاع يافت همه آن‌ها يا در جهازات ( ناوگان ) مانده يا به‌مقصد سالاميس شتافته بودند . بنابراين « ده‌ماه » پس از پيروزي اوّل به‌دست خشايارشا ، اكنون او در شهري كه خالي و خلوت بود وارد شد » . ( كتاب نهم ، ص 479 - 480 )

               هرودوت در كتاب نهم خود نيز ، به‌همان سبك و سياق ويژه خويش كه در صفحات قبلي با آن آشنا شديم ، به‌طور نسبتاً مفصل شرح مي‌دهد كه چگونه يونانيان ] كاملاً منفعل در مقابل شاه ايران ( هرودوت ، كتاب هفتم ، ص 392 ) [ در سال 479 ق . م . با سپاه مردونيه در يونان وارد جنگ شده و او و تمامي سپاه بزرگش را « يك‌جا » در محلي به‌نام « پلاته » از بين برده‌اند !! و اين به‌آن معني است كه دولت ــ شهرهاي يونان ( به‌خصوص آتن ) ، زير ديد و نظر مردونيه ، مجهز ، آماده و متحد شده‌اند و مردونيه هم هيچ دخالت ، عمل و اقدام پيش‌گيرانه‌اي انجام نداده و حتي از حكومت هخامنشي و به‌خصوص از ساتراپ‌نشين قدرتمند ليديه ، مسئول صفحات دريايي در غرب آسياي صغير ، كمكي در خواست نكرده است . و ظاهراً اين ترس هم ، در يونان وجود نداشته كه شاه ( كسي كه آتن را فقط به‌خاطر كمك به‌شورش ايونيه آن‌گونه تنبيه نمود ) مجدداً برگشته ، و اين‌بار به تلاقي ، تمام يونان را به‌كلي با خاك يكسان نمايد .

همان‌طور كه در زير مشاهده خواهيم كرد ، نوشته هرودوت درباره جنگ پلاته جنبه تاريخي نداشته و افسانه محض مي‌باشد .

اساس كلام هرودوت درباره قصه يا جنگ پلاته چنين است :

در صف‌آرايي جنگي ، كه بين نيروهاي مردونيه و يوناني‌ها‌ در پلاته صورت گرفت ، آتني‌ها در مقابل پارس‌ها ، و اسپارت‌ها مقابل تبسي‌ ( بئوسيايي ) ها و تسالي‌هاي يوناني متحد مردونيه قرار گرفتند . ( كتاب نهم ، ص 497 ) پارسيان با كمك سپرهايي از تركهء بيد به‌حدي شديد باران تير برسر اسپارت‌ها فرو ريختند كه وضع مخوفي پيش آمد و جنگ مغلوبه و طاقت‌فرسا شد .‌ آن‌گاه « پوزانياس » فرمانده نيروهاي يوناني ناچار در درگاه ربه‌النوع « هرا » دعا كرد كه يوناني‌ها را از افتخار پيروزي محروم نسازد . هم‌چنان كه وي داشت فديه مي‌داد « تگاها » پيشاپيش ديگران برسر هماوران تاختند و اسپارتيان هم كه به‌هنگام نيايش پوزانياس نشانه‌هاي شكون‌بختي يافتند پس از درنگ طولاني به‌حمله پرداختند . ( كتاب نهم ، ص 502 ) 

« ارتباز فرزند فرناسب از ابتداء « با تصميم خشايارشا » براي ادامه كار عمليات مردونيه در يونان موافق نبود [!] سپس هم با سعي و اهتمام بسيار هرچند بي‌نتيجه ، كوشيد كه او را از در افتادن با يوناني‌ها باز دارد و چون با اقدامات سوق‌الجيشي او مخالف بود ، چاره‌اي به‌شرح زير انديشيد [ عملي بسيار خائنانه و جنايت‌آميز و ظاهراً بدون ترس و واهمه از شاه بزرگ !! ] ، وي 40000 « سرباز ممتاز » زير فرمان خود داشت و از آن‌جا كه عاقبتِ اين جنگ را پيش‌بيني مي‌كرد به‌لشكر تابع خود دستور داد كه در نقاط مشخصي مستقر شوند . نخست چنين مي‌نمود كه او مي‌خواهد نفرات خود را وارد ميدان جنگ كند ولي هنوز مسافت زيادي نه‌پيموده بود كه عقب‌نشيني اضطراري سپاه شاهي توجه او را جلب كرد . پس « به‌جاي پيشروي » قصد عزيمت ، و درعوضِ شهر تبس ، كه هدفش بود ، رو به‌مقصد فوكيس عزيمت كرد و مي‌خواست هرچه زودتر خود را به « هلسپون » [ در آسيا‌ي صغير ] برساند » . ( ص 503 )  و با استفاده از كشتي از بيزنتيوم به‌قاره آسيا رفت . ( كتاب نهم ، ص 509 )

انسان چقدر بايد ساده‌انديش باشد كه به‌پذيرد ارتباز ، خائنانه و بدون اجازه شاه مقتدري چون خشايارشا ، يونان را ترك ، بقيه سپاه را به‌كشتن داده و سپس سرفرازانه به‌سوي شاه حركت نمايد .

بي‌گمان اين 40000 نفر سرباز ، كل نيروهاي به‌جا مانده در يونان به‌فرمان خشايارشا را تشكيل مي‌داده‌اند ، كه اكنون با سرافرازي ، در زمان مناسب و مقتضي به‌فرمان شاه ، يونان را به‌فرماندهي ارتباز ، ترك مي‌گفتند . و جنگ يوناني‌ها با مردونيه نيز سراپا ناشي از خيالات شخص هرودوت مي‌باشد .

هرمان بنگسون ( يونانيان و پارسيان ، ص 78 ) هم مي‌نويسد : « رقم ارائه شده از سوي هرودوت براي نيروهاي پارسيان ( مردونيه ) يعني 300000 تن رقمي خيالي است . مردونيه به‌دشواري مي‌توانست رقمي بيش از 40000 تا 50000 تن را زير بيرق خود جمع آورد . »

ارتباز بعد از برگشت از يونان به‌مقامات بالاتري مثل ساتراپي فريگيه سفلي در آسياي صغير ( كه مركز آن داسكيليون نام داشت ) ، مسئول مذاكرات با يوناني‌ها و ... ارتقاع يافت . بدليل احترامي كه هخامنشيان براي ارتباز قايل بودند سمت ساتراپي داسكيليون تا پايان دوره هخامنشي‌ها در خاندان ارتباز باقي ماند . ( ر . ك . تاريخ ايران ، دانشگاه كمبريج جلد 2 ، قسمت اوّل ، ص 402 )

به‌نوشته هرودوت  : « ... نبرد برضد يونانيان ( در پلاته ) به‌ويژه در آن‌جا [ از جبهه جنگ ] گرم بود كه مردونيه سوار براسبي سپيد و در بين دليرترين ايرانيان آن گروه « هزارگان » نخبه خود [ ظاهراً همچون يك سرباز عادي ] با دشمن مي‌جنگيد . [ به‌اين تربيت معلوم نيست پس چه كسي جنگ ارتش 300 هزار نفري را فرماندهي و مديريت مي‌كرده است !! ] تا وقتي‌كه مردونيه زنده ماند اين گروه همه حملات دشمن را دفع كرد و بلكه از دفاع گذشته به‌دشمن حمله‌ور شده و تعداد فراواني از اسپارتيان را از دم تيغ گذرانيد ، ولي همين‌كه وي از پا در آمد و « هزارگان » نيز با وي جان باختند ، پشت سپاه ايران شكست و هم‌چنبن به‌اسپارتيان يا تسليم شدند يا فرار كردند . دليل عمده شكست ايشان فقدان اسلحه ، آن‌هم در برابر پيادگان نيك مسلح دشمن بود ... باري مقاومت پارسيان درهم شكست و نفرات سراسيمه به‌جنگل‌هاي اطراف تبس فرار و خود را مخفي كردند .

اين موضوع به‌نظر من [ هـرودوت ] بسيار عجيب مي‌نمايد و گرچه نبرد با ايرانيان در حـريم مـعـبد

« دميتر » اتفاق افتاده بود ، باز « حتي جنازه يك سرباز ايراني [ از 300 هزار كشته ] و يا جاي پاي آن‌ها ديده نشد [!!!] »  ، در صورتي‌كه در خارج محوطه معبد ، عده‌ي زيادي از ايشان كشته شدند[xiii] » [!!!] ( ص 502 - 503 )  [چیزی که بخوبی تخیلی بودن مطلب و عدم حضور سربازان ایرانی در یونان در آن زمان را تایید می کند] امّا براي تلفات يوناني‌ها دو دسته گور وجود دارد ، گورهاي منسوب به‌اسپارت‌‌ها ، تگاها ، آتني‌ها و مگاري‌ها ، كه واقعي‌اند و گورهاي متعلق به‌برخي ديگر از « دولت ــ شهر » ها كه غير واقعي و نمايشي مي‌باشند . ( كتاب نهم ، ص 508 )‌

« روز بعد از نبرد ، بدن مردونيه ناپديد شد [!!!] ، امّا با اطمينان نمي‌توان گفت كه به‌دست كي افتاد » . ( ص 507 - 508 ) « ... مي‌توان گفت كه از 300000 سرباز برگزيده مردونيه [ غير از 40000 نفر سربازان زيردست ارتباز ] فقط 3000 نفر باقي ماندند ، در صورتي‌كه تعداد تلفات يوناني‌ها مختصر بود » . ( ص 504 )

               هرودوت در كتاب خود درباره اقامت كمبوجيه پسر كوروش كبير و شاه هخامنشي در كشور مصر هم به‌همين‌گونه ، جعليات زيادي را وارد تاريخ كرده است :

دانشمند انگليسي مري بويس ( تاريخ كيش زرتشت ، جلد 2 هخامنشيان ، ص 112 و 113 ) مي‌نويسد :

معلوم شده كه تمام داستان‌هاي مربوط به‌تبهكاري‌هاي كمبوجيه در مصر جعلياتي است كه هرودوت نقل كرده است . در واقع كمبوجيه رفتاري را كه پدرش به‌او آموخنه بود در مصر پياده كرده است . او مراسم ديني و آئيني مصري‌ها را شخصاً اجرا مي‌كرد و اين در پاي مجسمه‌هاي خدايان مصر نوشته شده است . مري بويس مي‌افزايد ، نوشته‌هايي كه در مصر پيدا شده خلاف بودن نوشته‌هاي هرودوت را كه كمبوجيه گاو مقدس « آپيس » براي مصريان ، را كشته ، ثابت مي‌كند . اين داستان نيز بخشي از مبارزه‌هاي پي‌گير و گسترده براي بدنام كردن كمبوجيه در تاريخ است . مبارزه‌اي كه آنچنان مؤثر واقع شده كه تاريخ ، او را به‌عنوان شاهي دچار جنون ادواري ، خون‌آشام و نابخرد مي‌شناسد .

يوناني‌ها پس از جنگ پلاته ، شهر تبس را محاصره كرده و فقط خواستار تسليم چند نفر از اهالي آن‌جا شدند و مردم تبس هم با اكراه و به‌پيشنهاد خود آن افراد ، ايشان را تسليم كردند . ( كتاب نهم ، ص 508 )

 

جنگ ميكال ( موكال )

 

               هـرودوت پس از قصه پلاته ، در كتاب نهم خود ( ص 509 - 513 ) قصه ديگري را تحت عنوان جنگ ميكال آغاز مي‌كند . قصه ميكال هرودوت حكايتي واقعاً سُست و لغو و حتي بچگانه‌تر از قصه‌هاي قبلي اوسـت .

او مي‌گويد ( ص 509 ) : « در همان روزي كه جنگ پلاته در يونان واقع شد ، « تصادفاً » ايرانيان با شكست ديگري در موكال واقع در يونيه ( در ساحل غربي آسياي صغير ) روبرو شدند » ،  به‌اين ترتيب كه : تعدادي كشتي حامل سربازان يوناني ، در كنار جزيره دلوس در درياي اژه ( بخشي از درياي مديترانه بين آسياي صغير و يونان ) لنگر انداخته بود ، كه اتفاقا سه‌نفر افراد ناشناس از اهالي جزيره ساموس به آن‌ها نزديك و « به‌اصرار زياد و قسم به‌تمام مقدسات يوناني‌ها » ، از فرمانده كشتي‌ها مي‌خواهند كه به‌سرزمين يونيه از ساتراپي ليديه رفته و سكنه آن سرزمين را كه يوناني‌نژاد هستند ، از سلطه حكومت ايران خارج سازد . « چون آن‌ سه‌نفر ساموسي راجع به درخواست خود زياد اصرار مي‌ورزيدند و نيز به‌خصوص از اين نظركه « مجسيس تراتوس » ، نام يكي از آن سه نفر به‌نظر فرمانده ، به‌منزله فالي نيكو آمد [!!!] او (بدون برنامه ریزی و تدارکات لازم) دستور حركت و حمله (نیروهای محدود خود) به‌ميكال را كه‌ در آن‌جا ناوگان بزرگ و قدرتمند ساتراپي ليديه (که از این نظر در جهان باستان بی رغیب و مشهور عام بوده) و نيز ارتش مجهز آن به‌استعداد شصت‌هزار نفر مستقر بودند ، صادر مي‌كند [!!!] ( ص 510 ) قبل از حمله از جارچي مدركي به‌دست مي‌آيد كه يوناني‌ها درست در ساعاتي قبل ، در پلاته ، در يونان پيروز شده‌اند . مطابق هرودوت ( ص 511 ) ، اين خبر را از آن مسافت بسيار دور ، كه باعث تشويق يوناني‌ها شد ، فقط « خدا » مي‌توانسته منتقل كرده باشد . [!!!]

هرودوت ضمناً مي‌نويسد كه فرمانده ، قبل از حمله ، « طي نطقي » از روي كشتي خود [ از راه دور ] « يوني‌ها » را به‌سركشي و تمرد تشويق مي‌نمايد [!!]

به‌گفته هرودوت ( ص 510 ) ناوگان ايراني ، درمقابل كشتي‌هاي مهاجم يوناني كوچكترين عمل و يا عكس‌العملي از خود بروز نداده و يوناني‌ها [ به‌جاي غنيمت گرفتن آن‌ها ] بارهايشان را تخليه و خود كشتي‌ها را به‌آتش مي‌كشند [!!] آنان سپس ارتش 60 هزار نفري ساتراپي ليديه را هم مضمحل مي‌كنند .

« تصادف حيرت‌انگيز آن‌كه اين نبرد هم مانند نبرد پلاته در « حريم معبد دميتر » [ معبد خدايي كه در پلاته جنازه 300 هزار كشته ايراني و حتي جاهاي پاي افراد را غيب كرده بود !!! ] اتفاق افتاد . » ( ص 512 )

بعد از شكست ارتش ايران ، حال يوناني‌ها « درباره چگونگي آزادسازي اهالي سرزمين يونيه از تسلط حكومت ايران » ــ كه هدف حمله به‌ميكال به‌تقاضاي آن سه‌نفر ساموسي بود ــ به‌شور مي‌نشينند . يوناني‌ها در جلسات خود به‌اين تصميم مي‌رسند كه كليه اهالي سرزمين يونيه را ( كه حال سرزمينشان در تصرف خود آنان بود ) به‌يونان منتقل كنند [!!!] امّا بعد به‌علت آن‌كه اين پيشنهاد از سوي اسپارت ( پولوپونزي ) ها مطرح شده بود ، آتني‌ها موافقت خود را پس گرفته و سپس همگي بدون اخذ تصميم درباره سرنوشت اهالي يونيه كه اكنون ظاهراً در معرض بي‌اعتمادي و تلافي  ساتراپي ليديه نيز قرار گرفته بودند ، آن سرزمين را ترك و به‌يونان برمي‌گردند . [!!!] ( ص 513 )

به‌عقيده هرمان بنگسون ، نويسنده كتاب يونانيان و پارسيان ( ص 80 ) : « يوناني‌ها ، تا زماني كه نيروي مردونيه در يونان بودند ، به‌سختي جرأت مي‌كردند اقدام به‌لشكركشي در ماوراء بحار كنند . »   

 

عقايد ديگران  

 

               به‌عقيده پروفسور پي‌ير بريان نويسنده كتاب « تاريخ امپراتوري هخامنشي »[21]: « خاطره جنگ‌هاي ترموپيل ــ سالامين ــ پلاته و ميكال به‌گونه‌اي ستايش آميز و مذهبي وار ، زير قلم مؤلفان آتني سده چهارم « تغيير ماهيت » داده است » .

ناپلئون مي‌گويد : « امّا در باب فتوحاتي كه يوناني‌ها به‌خود نسبت مي‌دهند و شكست‌هايي كه براي لشكر عظيم خشايارشا قائل‌اند ، نبايد فراموش كرد ، كه اين گفته‌ها تماماً از يوناني‌ها است و گزافه‌گويي و لاف‌زني آن‌ها هم مسلم مي‌باشد . از طرف پارسي‌ها نوشته‌هايي به‌دست نيامده ، تا به‌توان اين نوشته‌ها را با گفته‌هاي يوناني مقايسه كرد و نتيجه را مبناي قضاوت قرار داد » .[22]

« سال‌هاي درازي بعد ، ديون ‌كريزوستوم گزارش داده است ( يازدهم149 ) : خشايار ، در وقت لشكركشي‌اش به‌يونان ، برلاسدموني‌ ( اسپارت ) ها در ترموپيل پيروز شد و در اين نبرد شاه لئونيداس را به‌قتل رساند ، آتن را مسخر ساخت و غارت كرد ، و تمام ساكنان آن‌را كه موفق به‌‌فرار نشده بودند ، به‌‌بردگي برد ، و بعد از اين پيروزي‌ ، بر يونانيان خراج ( Phoroi ) وضع كرد و به‌‌آسيا باز گشت » .[23]

كتاب ايران باستان [24] به‌نقل از فيلوترتوس ( صفحات 668  680 ) مي‌نويسد ، « در دوره پارت‌ها در قصر بابل ، در رواق‌ها و چهارطاقي‌ها نقش‌هايي مربوط به‌قشون‌كشي پارسي‌ها به‌يونان بود . مثلاً داتيس « ناك‌سُس » را خراب مي‌كند ، آرتافرن ، ارِتري Erethrie را محاصره كرده ، خشايارشا در جنگ‌هاي نامي‌اش فاتح است . جنگ ترموپيل ، تسخير آتن ، خشك‌شدن رودها از كثرت قشون خشايارشا ، ساختن پل روي دريا ، حفر كانال در كوه آتُس ... » .

 

شواهد ديگر

 

               وقتي حدود 700 سال بعد از هرودوت ، رومي‌ها در اروپا مي‌توانند اخبار شكست‌هاي بزرگ ارتش‌هاي خود از ايرانيان را پنهان دارند ، انجام اين كار در زمان هرودوت ، كه تنها گزارش كننده اخبار مربوط به‌جنگ‌هاي ايران و يونان قبل از خود مي‌باشد ، آسان‌تر بوده است :

« در نيمه دوّم دوره سلطنت شاپور اوّل [ ساساني 241 - 271 ميلادي ] بين روم و ايران در اثر اختلافي برسر ارمنستان دوباره جنگ آغاز شد . جنگ قطعي كه شاپور اوّل قشون روم را مركب از شصت‌هزار نفر شكست داد در « بارباليس » واقع در ساحل راست فرات‌ميانه روي داد . ظاهراً روم تحت فرماندهي حاكم سوريه بود . درباره اين شكست و جزئيات حملات بعدي مي‌توان به‌كتيبه‌هاي « كعبه زردشت » [ آثار پرستشگاهي باستاني در پارس ] مراجعه نمود زيرا مأخذ رومي مي‌خواسته‌اند حقايقي را كه ذكر آن‌ها براي روم ننگ‌آور بوده مكتوم به‌دارند » .[25]

« در زمان شاپور اوّل ساساني دوباره جنگ با روم آغاز شد . شاپور در فرات شكست سخني به‌رومي‌ها وارد ساخت به‌نحوي كه در بابل در صحنه جنگ « گورديان » امپراطور روم به‌قتل رسيد ( فوريه 244 بعد از ميلاد ) . شهري كه جنگ در نزديكي آن به‌وقوع پيوست به‌نام پيروز شاپور ناميده شد . منابع رومي بعدها به‌كلي موضوع شكست را مَسكوت گذاشتند و قتل گورديان را در اثر خيانت فيليپ عرب دانستند » .[26]

« لامپريد » مورخ رومي ، كه تاريخ مبسوطي از چند نفر از قياصره‌ي روم نوشته ــ از جمله شرح سلطنت « آلكساندر سور » را مفصلاً نگاشته ــ و در مائه سيم ميلادي مي‌زيسته ، مي‌نويسد : آلكساندرسور به‌دروغ شهرت داد كه من براردشير ساساني غلبه كردم . اين امپراطور وقتي وارد شهر روم شد ، بر عراده‌يي سوار بود كه چهار زنجير فيل آن‌را مي‌كشيد و چنين منتشر ساخت كه من سيصد زنجير فيل از عساكر ايران گرفتم ، همه در بين راه تلف شدند ، از آن‌ها فقط همين چهار زنجير فيل باقيماند ! برخلاف آن چه امپراطور روم شُهرت داده ــ اردشير پادشاه ايران ، برآلكساندر غلبه كرده [ بود ] » .[27]

در بالا با عين نوشته‌هاي هرودوت درباره روابط ايران و يونان و كيفيت آن‌ها ، آشنا شديم ؛ امّا عجيب‌تر از آن ، كار تاريخ‌نويسان اسكندر مقدوني و مترجمان آن‌ها درباره لشكركشي اسكندر به‌ايران مي‌باشد . نوشته‌هايي كه در آن‌ها نيز با استفاده از ظرافت‌هاي ادبي و ترفندهاي تاريخ‌نويسي ، حقايق به‌طور عجيبي قلب شده و مع‌الاسف  اين نوشته‌ها نيز ، تا اين زمان توانسته‌اند ، اذهان خوانندگان خود را به‌انحراف اساسي به‌كشانند . ما اين تاريخ‌نويسي را هم مورد بررسي همه‌جانبه قرار داده و نتايج افشاگرانه آن‌را (برای اولین بار و) به‌مناسبت ، در مباحث مختلف كتاب حاضر ( شناسنامه ايران و ايرانيان ) مطرح نموده‌ايم .

اين بود محتوي و ماهيت واقعي نوشته‌هاي هرودوت درباره نبرد ماراتون ، لشكركشي خشايارشا به‌يونان و جنگ ميكال . آيا خوانندگان محترم اين سطور ، هرگز به‌ياد دارند كه در طول عمر خويش متني آشفته ، متناقض و پوچ و بي‌اساس‌تر از متن هرودوت خوانده باشند ؟

حقيقتاً باعث تأسف و تعجب است كه هنوز تاريخ‌نگاران ، نويسندگان ، استادان ، روشنفكران ، سينماگران و مسئولان آموزش و پرورش در كشورهاي غربي ، مشتاقانه به‌استقبال دروغ‌هاي هرودوت و امثال او رفته و سعي و اهتمام دارند كه دعاوي پوچ ، بي‌معني ، متناقض و بي‌اساس آن‌ها را به‌جاي حقيقت و تاريخ نشانده و كماكان هم‌چون دوهزاروپانصد سال ‌گذشته ، آن‌ها را به‌ابزاري براي تخفيف ملل‌شرق تبديل نمايند . براي مثال به‌نوشته ريچارد فراي تاريخ‌نگار غربيِ كتاب « ميراث باستاني ايران » ( ص 199 ) توجه كنيم كه مي‌نويسد : « داستان پيكارهاي يونان را كه با حمله داريوش آغاز شد و با شكست [!!!] خشايارشا پايان يافت « بايد هر كودك دبستاني بداند » . برتري نظامي يونانيان در برابر نيروي افزون‌تر دشمن ... مطلبي است غير قابل انكار » . اكنون ، كه نتايج اين پژوهش ، ماهيت نوشته‌هاي هرودوت درباره نبرد ماراتون ، لشكركشي خشايارشا به‌يونان و جنگ ميكال را آشكار مي‌كند ، آيا ( پس از 2500 سال ) زمان آن فرا نرسيده كه اشخاص ، سازمان‌ها و محافل غربي مدعي خردگرايي ، به تشبثات و مردم‌فريبي‌هاي بزدلانه خود در اين‌ زمينه ، خاتمه دهند ؟

 

ارجاعات

 



[i] ( ثبت شده در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي تحت شماره 10125 )

 

[ii] يونان در دوره باستان از چندين « دولت ــ شهر » مستقل و اغلب متخاصم تشكيل مي‌شد.

[iii]  آسياي صغيريا آناطولي : شبه جزيره‌ي واقع در مغرب آسيا ، از شمال به‌درياي سياه و درياي مرمره ، از مغرب به‌درياي اژه ، از شرق به‌ايران و قفقازيه ، شامل ارمنستان و تركيه آسيايي

[iv] در سيستم ‌قضايي‌ هخامنشي، ‌خطاها و خدمات ‌خدمتگذاران ‌شاهي، با هم ‌مورد ارزيابي ‌قرار مي‌گرفت.

[v]  هكاتيوس اولين كسي است كه لفظ History (تاريخ) را به‌كار برده است .

[vi]  ظاهراً در غرب از ابتدا ، چند قاعده يا اصل نانوشته براي محافل غربي ، در جهت القاي برتري غرب                     برشرق ــ در تمام زمان‌ها و تمام زمينه‌ها ــ وجود داشته ، كه يكي از آن‌ها بزرگ‌نمودن يونان‌قديم به‌هر شكل و صورت ممكن ، و نمايش آن به‌عنوان نماد باستاني غرب ، مي‌باشد .

[vii] ناحيه‌اي در شمال يونان قديم ، كه يك بخش آن امروز جنوب بلغارستان را تشكيل مي‌دهد ،

 شهرهاي عمده آن امروزه عبارتست از استانبول ، ادرنه و ... 

[viii] هرودوت مي‌گويد (كتاب هفتم ، ص 374) : «پس از عبور لشكريان خشايارشا از هلسپون» مادياني گورخر زائيد [!!!] و آن آشكارا دلالت براين داشت كه او سپاهي با تجهيزات و شكوه تمام ‌را به‌سركوبي «يونان» مي‌برد و سپس براي حفظ جان خود روزي سراسيمه به‌مبدأ خود باز  خواهد گشت» . وي در جاي ديگر (كتاب هفتم ، ص 286) هم مي‌نويسد : در سرزمين ادرني در تراكيه نُه‌پسر و نُه‌دختر بومي را برسبيل نذري زنده به‌گور كردند . اين‌يك رسم پارسيان است .مسلماً گفته هرودوت يك دروغ بسيار بزرگ و آشكار مي‌باشد . زيرا شاهان هخامنشي (به‌خصوص شاهان اوليه اين سلسله) به‌دليل پيروي از آيين‌هاي اصيل ايراني ، از اخلاقي‌ترين حاكمان تاريخ جهان بوده‌اند .مطابق نوشته ژوستن (138 - 161 ميلادي) ، «كارتاژ» يا «قرطاجنه ، (كرخاي كتيبه‌بيستون يا تونس‌كنوني واقع در شمال افريقا) از احكام داريوش كبير تمكين مي‌كرده است مورخ مذكوردر ضمن وقايع قرطاجنه گويد (كتاب 19 ، بند 1) : «در اين زمان سفراي داريوش شاه پارس وارد شدند تا قرباني انسان و خوردن گوشت سگ را قدغن كنند (ايران باستان ، ص 693). « وقتي پل‌هاي اولّيه‌ي ساخته شده برهلسپون ، براثر طوفان شديد شكسته شد خشايارشاه سخت برآشفت و فرمود هلسپون را ادب كنند و دو رشته غل‌و زنجير در آبش انداخته و خطاب به‌آن به‌گويند : ... از اين پس احدي براي تو و به‌ياد تو نذر و قرباني نخواهد كرد و ... شايسته قدر و احترام نخواهي بود . » (كتاب هفتم ، ص 365 و 366) خوانندگان عزيز كه در پي مطالعه نتايج تحقيق حاضر (شناسنامه ايران و ايرانيان) با « نظام‌خدايان و آيين‌هاي ديني ايرانيان باستان كهن » و سطح و درجه احترامي كه آنان از هزاران سال قبل از ميلاد ، براي آب و ايزد آن قايل بودند آشنا مي‌شوند ، به‌درستي تشخيص خواهند داد كه گفته هرودوت تا چه پايه دور از واقعيت ، انصاف و غرض‌آلود مي‌باشد .  ميزان احترام به‌آب ، گاه نزد برخي از ايرانيان به‌آن اندازه بود ، كه در تاريخ مي‌خوانيم ، «تيرداد»  شاه اشكاني ارمنستان ، جهت پرهيز از آلوده كردن آب دريا ، حاضر نشد براي مسافرت به «روم» و ملاقات با امپراتور (سال 66 ميلادي) از كشتي استفاده نمايد . (ايران باستان ، ص 2449)

 

[ix]  مصداق بارز ضرب‌المثل «از كاه كوه ساختن» .

[x]  هرچند كه ، داستان جان‌بازي لئونيداس را برخي مورخين چون «چارلز هيگنت» (كه سي‌سال در آكسفورد انگلستان تاريخ جنگ‌هاي ايرانيان و يونانيان را درس مي‌داد و كتابي درباره اين جنگ‌ها نوشت) ،  قصه‌اي غير تاريخي [افسانه] دانسته‌اند ، كه كمي بعداز واقعه نبرد ، انتشار يافته است . (ر . ك . تواريخ ، ص 538 بند 30 ، توضيحات ترجمه كتاب)

[xi]  هرودوت پيش از اين (در كتاب هشتم ، ص 446) ، خود ‌نوشته ، كه : «به‌عقيده من [هرودوت]                   لشكريان پارس در حين ورود به‌‌آتيكا [ولايت آتن] همان‌قدر نيرومند بودند كه در سپياس‌ترموپيل                   آمادگي جنگي داشتند زيرا تلفات ناشي از طوفان را در ترموپيل و آرتميزيون جبران كرده بودند و                   هراندازه كه خشايارشا در خاك يونان پيش‌تر مي‌رفت دسته‌اي جديد به‌سپاه او ملحق مي‌شد» .

[xii]  همان‌طور كه هرودوت گفت ، خشايارشا در زمان حضور خويش نيز با ساختن راه و پل و سد و آبند .                   اين كار را شروع كرده بود .

 [xiii] هرودوت در ، ص 512 كتاب نهم خود كه قريباً ملاحظه خواهد شد ، هم مجدداً تأكيد مي‌كند كه                      نبرد پلاته !!! «در حريم معبد دميتر» اتفاق افتاده بود .



-[1] مشيرالدّوله‌پيرنيا ، حسن ــ ايران باستان ، ص 1475 سال 1342

-[2] اومستد ا . ت . ــ تاريخ شاهنشاهي هخامنشي ، ص 200  ، سال 1372

-[3] ر . ك ، فراي ، ريچارد ــ ميراث باستاني ايران ، ص 198 ، سال 1373

-[4] گيرشمن ، رمان ــ ايران از آغاز تا اسلام ، ص 160 ، سال 1374

-[5] تاريخ ايران ، ص 248

-[6] بنگسون ، هرمان ــ يونانيان و پارسيان ، ص 53 سال 1376

-[7] هرودوت ، تواريخ ، ص 3 . ترجمه وحيد مازندراني ، از ترجمه انگليسي جرج راولين‌سن ،

   فرهنگستان ادب و هنر ايران

-[8] همان ، ص 12 ، نقل از پيشگفتار مترجم انگليسي كتاب

-[9] مشيرالدّوله‌پيرنيا ، حسن ــ ايران باستان ، ص 69 - 71

-[10] Niebuhr  Votrage  Alte  Geschichte / T.  11, P, 385 414 

-[11] تاريخ امپراتوري هخامنشيان ، جلد 1 ، ص 375 ، سال 1386

-[12] يونانيان و پارسيان ، ص 53 و 54

-[13] تاريخ ايران ، ص 217

-[14] دايرة‌المعارف فارسي مصاحب ، ص 119

-[15] آريان ( كتاب3 ، فصل6 ، بند2 ) ، ديودور ( كتاب 17 بند68 ) ، كنت كورث ( كتاب3 ، بند2- 4 )

  ، پولي‌ين ( كتاب4 ) ، ر . ك . مشيرالدّوله‌پيرنيا ، حسن ــ ايران باستان ، ص 1418

-[16] جلد 2 ، قسمت اوّل ، ص 528

-[17] هردوت ، تواريخ ، ص537 - 538 ، توضيحات ، به‌نقل از دكتر ع ، شهبازي

-[18] و نيز ر . ك . مشيرالدّوله‌پيرنيا ، ايران باستان ، ص 830

-[19] همان ، ص 816

-[20] همان ، ص 918

-[21] جلد 2 ، ص 1633

-[22] مشرالدّوله‌پيرنيا ، حسن ــ ايران باستان ، ص 703 به‌نقل از Memore - desait - Helene  

-[23] بريان ، پي‌ير ــ تاريخ امپراتوري هخامنشيان ، جلد دوّم ، ص 1140

-[24] مشيرالدّوله‌پيرنيا ، حسن ، ص 2658

-[25] م . م . دياكونوف ، ايران باستان ، ص 379 ، سال 1346

-[26] همان ، ص 378

-[27] اعتمادالسلطنه ، محمّدحسن‌خان ــ اشكانيان ، ص 150 - 151 ، سال 1367